مدرسه فقاهت
کتابخانه مدرسه فقاهت
کتابخانه تصویری (اصلی)
کتابخانه اهل تسنن
کتابخانه تصویری (اهل تسنن)
ویکی فقه
ویکی پرسش
العربیة
راهنما
جستجوی پیشرفته
همه کتابخانه ها
جدید
صفحهاصلی
فقه
اصول فقه
قرآنی
علوم حدیث
اخلاق
عقاید
علوم عقلی
ادیان و فرق
سیره
تاریخ و جغرافیا
ادبیات
معاجم
سیاسی
علوم جدید
مجلهها
گروه جدید
همهگروهها
نویسندگان
العتبة الحسینیة المقدسة
العتبة العباسية المقدسة
مجمع جهانی اهل بیت
أبو معاش-سعيد
آل سيف-فوزي
اراکی-محسن
التبريزي-الميرزا جواد
السيفي المازندراني-علي أكبر
الشهرستاني-السيدعلي
الفياض-محمداسحاق
قاسم-عیسیاحمد
كاشف الغطاء-احمد
الكوراني العاملي-علي
المحسني-محمدآصف
الهاشمي-السیدمحمود
ایزدی-خزائلی
پزشکی
حکمت
موقت
همهگروهها
نویسندگان
مدرسه فقاهت
کتابخانه مدرسه فقاهت
کتابخانه تصویری (اصلی)
کتابخانه اهل تسنن
کتابخانه تصویری (اهل تسنن)
ویکی فقه
ویکی پرسش
فرمت PDF
شناسنامه
فهرست
««صفحهاول
«صفحهقبلی
جلد :
1
««اول
«قبلی
جلد :
1
نام کتاب :
احاديث و قصص مثنوى
نویسنده :
فروزانفر، بديع الزمان
جلد :
1
صفحه :
756
«احاديث مثنوى» و «مآخذ قصص و تمثيلات مثنوى»
دفتر اول
آن كه را بريان جگر شد درد هست
1
غرق آب و نعره هل من مزيد
1
از ازل آزاده و حر بودهايم
2
عشق شهزاده به شهبانو
2
ترك استثناء نبينى از اولياء
5
اى عجب درمان فزايد درد
6
حزن و گريه در دعا شرط دعاست
6
ما خطا كرديم يا رب درگذر
6
بى خشوع دل دعا كى دعاست
7
هان تو را باشد كرامتها حجاب
7
هست فقدان ادب شر آفرين
8
ابر بر نايد پى منع زكات
8
تيره گردد ماه و از گناه
9
صبر باشد هر گشايش را فرج
10
عرصه گردد تنگ چون آيد قضا
10
آفتاب آمد دليل آفتاب
10
هم ثناى تو سزد يا رب ز تو
11
وقت را درياب سيف قاطع است
12
صوفى ابن الوقت باشد اى رفيق
12
شرط درمان هست پرسش از مريض
13
در دل احرار مدفون است راز
13
راز پوشنده مرادش حاصل است
14
ز آرزوها آدمى گردد هلاك
14
گاه به رغم سعى حاصل تدبير ضرر است
15
در خيالش شاد و غافل از قضا
16
عشق رنگ آميزكى
16
دشمن طاووس آمد، پر او
17
مى بلرزد عرش از مدح شقى
17
كم كسى زابدال حق آگاه شد
17
بوزينه و تقليد استاد
18
حذر از ابليس
19
شاهى در جهودان
19
خودبين همچون احول
20
هنر پوشيده شد
21
دل به دل راه دارد
21
آگهى از شر
22
حضور دل نمازت نماز مى شود
22
اخوت مرگ و خواب
22
ليلى ومجنون
23
دل به سايه خوش نمودن ابلهى است
24
سايه يزدان بود بنده خدا
25
دامن آخر الزمان
25
حسد شيطان
26
اوج ايثار
26
خم عيسى
26
تلون موجب رضايت نيست
27
هست دلهاى شكسته
28
هان مزن تهمت
28
حق شناس است آن كه شد عترت شناس
28
خلق را جبارى رحمت است
29
بوى گل را از كه يابيم
30
اوصاف رسول در تورات
30
اصحاب اخدود
31
سنت بد موجب خشم است
32
هست مقهور خدا دلهاى ما
33
انوار حق
33
رابطه جزءها و كل
34
دهان كژ كردن
34
رحم خواهى بر ضعيفان
35
هود گرد مؤمنان خطى كشيد
36
قصه شيبان
37
مرگ مومن مثل
37
تسبيح ملك
38
قصه خرگوش و شير و چاه آب
40
نفس بدترين دشمن
41
مومن و برحذر از سوراخ مار
42
گه قدر تغيير يابد
42
مرده بايد بود پيش حكم حق
43
توكل رهبراست
43
«با توكل زانوى اشتر ببند»
43
«رمز الكاسب حبيب الله شنو»
44
ريشه كسب است از ضعف يقين
44
شد عيال الله كل آدمى
45
نيست بر دوش مراد و پير، بار
45
كاهش نعمت ز كم شكرى بود
45
قابض الارواح و اعجابش شنو/ بهر جان دادن شتابد آدمى
46
حاجت ما گه فتد بر قتلگاه!
47
فربه را زندان جان محكمتر است!
48
بهر مؤمن اين جهان زندان بود
48
اى خوش آن مالى كه صرف دين شود
49
از سليمان انتخاب فقر بين
49
جنيان تبعيد و متوارى شدند
50
«مشورت ادراك و هشيارى دهد»
50
مستشاران را«امين» دانستهاند
51
«گفت هر رازى نشايد باز گفت»
51
از ذهب، مذهب، ذهابت دم مزن
52
فاش گردد راز بين دو نفر
52
پاسخ سر بسته دادى گه رسول
53
«گر يكى گامى نهم سوزد مرا»
53
از تمارض آدمى گردد مريض
54
بهر معراج رسول
6
آمد براق
54
چون مگس، پنداشت خود را هست كس
55
اهل تفسير به آرا دوزخى است
55
«مصطفى فرمود دنيا ساعتى است»
56
هر نفس دنياى ما نو مىشود
56
پشهاى نمرود را در هم شكست
56
گر خدا خواهد بگيرد عقلها
57
تيز بين هدهد نبيند دام را!
58
«چون قضا آيد شود دانش به خواب»
61
با كسان بودن همه دشوارى است
61
«چاه مظلم گشت ظلم ظالمان»
61
هر كه چاهى كند در آن اوفتاد
62
زيركى مؤمن از نور خداست
62
هان جهاد نفس غزو اكبر است
63
هست دوزخ نعره زن: هل من مزيد؟
64
گفت احمد
6
اين جهاد اكبر است
65
دفع كبر از دل نه كار هر كس است
66
«شير آن است آن كه خود را بشكند»
66
داستان پيك رومى و عمر
67
كوخ باشد كاخ اسلام نخست
70
«اى برادر چون ببينى قصر او؟»
70
«لاجرم جوينده يابنده بود»
70
«زير سايه خفته بين سايه خدا»
71
بر لباسش وصلهها مىزد
71
چون ز حق ترسى ز تو ترسند خلق
72
«گفت پيغمبر سلام آنگه كلام»
72
«آن كه خوفش نيست چون گويى مترس»
73
هست ز اسماء خدا«نعم الرفيق»
73
داد الفت حق ميان جسم و جان
73
گفت احمد
6
قلب را گوش است و چشم
74
«وا ندارد كارش(خدا) از كار دگر»
74
قارى قرآن كليم من بود./ هست قارى با نبوت مندرج
74
آدمى را آفتى چون شهرت است
75
«بود بازرگان و او را طوطيى»/ با سليمان گفت مرغك راز خويش/ بشنو از عطار اينك قصه را
75
«يا ربى زو، شصت لبيك از خدا»
77
چون تو را مالى رسد بر گير از آن
77
«مدتى مىبايدش(مريد) لب دوختن»
78
آدمى را لالى از كرى بود
78
اشك شويد هر عتاب و هر گناه
79
روزى پاكت دهد نور و كمال
79
متقى مشتاق مرگ و رفتن است
79
گفته چون تيرى است جسته از كمان
79
اى زبان، خوب و بد اعضا تويى
80
شد مقدم خلقت جان بر جسد
80
حق بود مقتول خود را خون بها
80
«اى حيات عاشقان در مردگى»
81
هست نيتها اساس حشر و نشر
81
حق غيور است و غيوران را محب
82
«وقت» باشد جلوهاى از غيرتش
83
حق بود مشتاق دلهاى حزين
83
خنده آيد خالق ما را ز ما
83
بر گياهان چنگ اندازد غريق
84
«كوشش بىهوده به از خفتگى»
84
در پناه كوه، الياس آرميد
84
مادح خود را خفيف و خوار ساز/«مدح» باشد در حقيقت همچو«قتل»
85
بو سعيد و قصه طنبور زن
86
صور اسرافيل احياگر شود
88
حق براى صالحان چشم است و گوش
89
هر كه وقف حق شود حق يار اوست
89
«گفت پيغمبر كه اصحابى نجوم»
90
«گفت طوبى من رآنى، مصطفى»
90
هان! نسيم رحمت حق مىوزد
91
شاخ طوبى رويد از بيت على(ع)
92
روح باشد مصطفى، تن اشترش
92
اى حميرا بهر من كن گفت و گو
92
نيست ماده نيست نر روح بشر/ ننگرد حق صورت اشخاص را
93
«مصطفى گويان ارحنا يا بلال»
93
شد نماز صبح، احمد
6
را قضا
94
استحاله پاك گرداند نجس
95
گفت احمد
6
من ز يوسف املحم
95
«غيب را ابرى و آبى ديگر است»
96
«تن مپوشانيد از باد بهار»
96
آن ستون نالان شد از هجر رسول
96
«پنج نوبت مىزنند از بهر دين»
98
سنگ در دست نبى
6
تسبيح گفت
98
كينه جو مىنوشد از مقتول خون
99
كس نداند قيمت يك لحظه عمر
99
دو فرشته هر سحر پندت دهند
99
قصه مأمون و اعرابى و آب
100
سامرى منفور خاص و عام شد
103
شد عيال الله مخلوقات حق
103
يك جوال از گندم و ديگر ز سنگ!
103
نيست گنجى چون قناعت با دوام
104
گفت احمد
6
فقر باشد فخر من
104
مال باشد صاحبش را عيب پوش
105
كى غناى قلب از ثروت بود
105
افتخار مصطفى
6
بر فقر بود
106
قصه مرد و درخت و كيد زن
106
چهره احمد
6
گواه صدق اوست/ قصه سقراط و آن گستاخ زن
106
خواست احمد
6
از حميرا گفت و گو
107
بهترين است آن كه زن را نيك داشت/ زن شود گستاخ بر مرد كريم/ قصه احنف شنو از قصر شام
108
«چون قضا آيد فرو پوشد بصر»
109
كس به جز بر فطرت سالم نزاد
109
داستان نعل وارونه شنو
109
ناقه صالح ز حق اعجاز بود
110
ناقه را كشتند و واجب شد عذاب
110
زيرك از چهره شناسد اين و آن
111
سنگ گردد لعل ليكن ز آفتاب
111
هست سركه خوب و نيكو نان خورش
112
بنگرد مؤمن به نور رب خويش
112
حب اشيا كور و كر سازد تو را
112
مىنگنجد حق مگر در قلب پاك
113
«مهر من بر خشم پيشى گرفته است»
114
«او ز يك تصديق صديقى شده»
114
بشنو از مجنون و بيمارى يار
115
هان! بپوشانيد چشمان از حرام
116
«رب سلم» هست ذكر مصطفى
6
116
ديدن مؤمن بود از نور حق
116
يافت موسى آتشى اما ز وحى!
117
برد عيسى را خدا در آسمان
117
خاك خواهى رو سوى تودهى كلان!
117
مردمان هستند بر دين ملوك
118
با زلال نهر جوها شد زلال
118
داستان نحوى از قول عبيد/ قصهاى ديگر ز نحويون شنو
119
آفريدم خلق را بهر شناخت
120
چون كه كوبى در، به رويت وا شود
121
بر مسلمان هست گل خوردن حرام
122
نقص انسان است: سيرى يا كه جوع
122
تا سگت باشد گرسنه رام توست
123
بهترين داروست پرهيز از خوراك
123
پس قيامت روز عرض اكبر است/ مرتضى فرمود من فايز شدم
124
آن كه بىپير است شيطان پير اوست
124
نيست يكسان مشورت با ديگران
124
«تو تقرب جو به عقل و سر خويش»
125
هست دور از رحمت حق خال كوب
126
شير و تقسيم غنايم را شنو
126
در جماعت هست رحمتهاى حق
128
آن كه گويد«من» ز محرومان شود
128
هست هر لحظه خدا را سه سپاه
130
انبيا فرزند نور واحدند
131
گفت احمد
6
امتم مرحومه است
131
هديه آيينه را بينى مدام!
132
گشت مرتد كاتبى عصر رسول
132
حق كند عفو و محب عفو، اوست
134
زشت رويى كه شكست آيينه را
134
گفت احمد
6
رو اعاده كن نماز
135
ديدن اخوان، نبى
6
را آرزوست
135
نقش روم و صيقل چين را ببين
136
مصطفى
6
از حارثه تجليل كرد
139
بطن ما در منشأ سعد و شقا
140
بينش مؤمن ز نور حق بود
140
رد تهمت كرد لقمان حكيم
140
پر اثر باشد دعاى در خفا
141
«گفت پيغمبر كه: اصحابى نجوم»
141
شد قوىتر آدمى از كاينات
141
آتشى كه سرد گردد با زكات
142
«از على آموز اخلاص عمل»/ قصههايى ديگر از اخلاص بين
143
مصطفى
6
را حق دهد آب و غذا
144
هست باب علم پيغمبر
6
على(ع)
145
گه شود مبعوث، يك تن امتى
145
آن كه شد لله، ايمانش فزود
146
قدر فهم هر كسى بودش
6
سخن
146
مهربانى خدا بر خشم او سبقت گرفته است
147
معصيت گاهى تو را جنت برد!
147
من چگونه قاتل خود را كشم؟!
147
هر آنچه بايد محقق گردد، محقق مى شود
149
بهر دنيا نيست پيكار على(ع)
149
جاى گنج، احمد
6
فقيرى را گزيد
150
مصطفى
6
را با خدا ميقاتهاست
152
آرزوى مرگ كى دارد يهود
152
هست ملعون هادم بنيان حق
153
دفتر دوم
گر چه تنهايى حذر كن از بدان
155
هست مؤمن بهر مؤمن آينه
155
خواب عالم ذكر و بيدارى بود
156
حق جميلش دان و مشتاق جمال
156
يار بهر يار چون آيينه است
157
رؤيت ماه و خليفهى مسلمين
157
«بس دعاها كان زيان است و هلاك
158
اسم اعظم اهل را بايد نه غير
158
اهل ايمان مانند نفس واحده هستند
159
هر كه نور حق بر او تابيد، رست
160
كن حذر از سبزههاى مزبله
160
در دل مؤمن شود حكمت مقيم
160
قصه باز سپيد و پير زن
161
هست برتر مصطفى و امتش
162
گنج پنهان بود حق، او را شناس
163
قصهها بشنو ز شيخ و وام او
163
هر سحر باشد نداى دو ملك
164
صدق ابراهيم و فرزندش شنو
164
قصه آن كر كه آمد ز آسيا
165
گر حبيبم نيست چشم از بهر چيست؟
166
«آنچنان بنما به ما آن را كه هست»
167
دشمن سر سخت انسان نفس اوست
168
قصه شيرى كه مركب شد به شب!
168
شد خر مهمان طعام ميهمان!
170
«چون قضا آيد چه سود است احتياط»
170
فقر باشد موجب كفر و گناه
171
آنچه گيرد دست بايد پس دهد
171
قصه بو بكر و انفاقش شنو
172
انتظار خير از مفلس خطاست
172
هست ايذا هر كجا مؤمن رود
173
چون نباشد صبر از ايمان مگو
174
«از پى هر درد درمان آفريد»
175
رفتن جان را ببيند محتضر
176
مركب او
6
زين و پالانى نداشت
177
از«اگر كردن» حذر بايد نمود
177
بهترين اعطاى حق خلق نكوست
178
نور حق را پردهها در پردههاست
179
«آدمى مخفى است در زير زبان»
180
با يقين بخشش افزون مى شود
180
جز خدا كس ز اوليا آگاه نيست
181
«متحد جانهاى مردان خداست»
181
نقض كننده تصميمهاى ما خداست
181
نور مؤمن آتش جهنم را خاموش مى كند
182
«اين سخا شاخى است از سرو بهشت»
182
مخلصان باشند دايم در خطر
183
گشت محروم آن كه را شرم و حياست
183
كرد شبلى دوستان را امتحان
184
«دوست همچون زر، بلا چون آتش است»
185
عبد عبد عارفان را قصههاست
185
هست اهل صدق آگاه از قلوب
187
قصها بشنو ز شاكر نعمتان/ تلخى ميوه ز شيرينى نكاست
188
هست ملعون آن كه نفزايد به عقل/ ناقص الاعضا بيابد لطف حق
189
مؤمن با نور رب خويش مى بيند
190
محو گردد نور از خورشيد و ماه
190
پاى اين شمس و قمر پى مىشود
190
قصه خشكيدن چاه است و چشم!
191
با دعا شد سنگزاران سبزهزار/ دامن كوهى كه پر شد از درخت
193
اهل ايمان تشنگان حكمتاند
194
«عاقبت جوينده يابنده بود»
195
ساده لوحان و دعاهاشان شنو
195
بين خدا را در عيادت از مريض
198
متقى را حق شود سمع و بصر
198
هست مبغوض خدا حكم طلاق
198
«من نكردم امر تا سودى كنم»
199
«ما زبان را ننگريم و دل را»
200
«خون شهيدان را ز آب اولىتر است»
200
قصهها بشنو ز مار و آدمى
200
براى بهشت رنجها را بايد تحمل كرد
203
«سوختهى آتش قرين كوثر است»
204
رتبت عقل اول و نفس آخرست
204
لطف احمد
6
در حق امت ببين
204
«دشمن دانا به از نادان دوست»
205
گريهاش
6
بيش است چون داناترست
205
خرس نادان دوستىاش دشمنى است
206
از دو كورى داشت ناله مرد كور
209
«هان و هان بگريز از اين آتشكده»/ بنگرد مؤمن به نور رب خويش
209
عدهاى گشتند گوساله پرست!
210
در اصالت مردمان چون معدناند
210
شادمان گردند مجنونان ز هم!
211
با كبوتر بين كلاغى همنشين
211
در دعا خير دو عالم را بخواه
211
نزد بيماران روى يابى مرا
212
داستان باغبان و آن سه دزد/ قصه گاوان و شير چارهگر(
213
كن طواف شيخ و ديگر حج مرو!
215
سر هم باشند رب و آدمى
216
«چون مرا ديدى خدا را ديدهاى»
216
قصه همسر گزينان را شنو
217
گم شده مؤمن همانا حكمت است
219
قصه مى خوارگان و حرفشان
219
پاره پيهى اى عجب بيند جهان!
220
گشت دوزخ سرد بهر مؤمنان
221
هست شيطان مانع رشد و كمال/ گاه شيطان نادم از مكر خود است!
221
باش در تعجيل از بهر نماز
223
«آفريدم تا ز من سودى كنند»
223
هم هدايت هم ضلالت از خداست
223
مرد زشت و آينه را قصههاست
224
دنبه در صحرا فريب است و تله
225
دوستى اشيا آدمى را كور و كر مى كند
226
ميوه صدق است اطمينان دل
226
بين دو عالم يكى جاهل نگر!
227
«طاعت عامه گناه خاصگان»
227
گر منافق ساخت مسجد توطئه است
228
كن حذر از سبزه و گل در دمن
229
«بر شما من از شما مشفقترم
229
آتش و پروانه تمثيل نبى
6
است/ عاقلان از بهر جاهل غم خورند
229
«حكمت قرآن چو ضاله مؤمن است»
230
هر كه مؤمن شد كياست زان اوست
230
عارف حق شد زبانش نارسا
231
چار هندو در يكى مسجد شدند/ آن سه تن نسناس را هم قصهاى است
231
عبرت از غير است كار هر سعيد
232
روز قيامت آخرين امت نخستين مىشود
232
هست گورستان مگر خانه فقير!
233
قصه روباه و طبل پر صدا
233
داستان پهلوان بى هنر
234
لنگهاى از گندم و ديگر ز خاك!
234
بهر ادهم سوزن زر آورند!
235
قرة العين پيامبر شد نماز
236
«در يكى پيهى نهى تو روشنى»
236
برطرف سازد نجس را قلتين
236
بدترين كيفر همان ترك دعاست/ داستان عالم عاصى شنو
237
«كى خورد بنده خدا الا حلال»
237
بشنو اين شش امتياز مصطفى
6
238
اشترى شد رام يك موش ضعيف
238
مالك دينار و لطف ماهيان
239
هست امر معتدل خير الامور
240
قلب او
6
بيدار باشد وقت خواب
240
ضاله مؤمن هميشه حكمت است
241
كرد تصديق مسيح، يحياى پاك
241
داستان احول و ديدار ماه
241
عهد نو شروان و داروى حيات
242
مؤمنان هستند نفس واحده
242
كينههاى اوس و خزرج محو شد
242
دايگى ماكيان و تخم بط!
243
دفتر سوم
تكيه بر«سه» سنت پيغمبر است
245
قصه فرزند فيل و انتقام
246
«گفت اطفال مناند اين اوليا»
249
حرمت اموال چون خونها بدان
249
«آن كه يابد بوى حق را از يمن»
250
نزد حق«سين» بلالش«شين» بود/ بنگر اين«الهمد» و آن«الحمد» را
250
هان دعا كن از دهان غير خود!
251
پوست را هم بفكنى نشناسمت!
252
از كسى كه نيكىاش كردى بترس!
253
سوء ظن محتاط و زيرك سازدت
253
قصه اهل سبا و كفرشان
254
گر تو من باشى بگو من كيستم؟!
254
«چون قضا آيد شود تنگ اين جهان»
255
در چه افتد آن كه چاهى مىكند
256
كن توكل بر حق و روزى بخواه
256
نيست چاره با قضاى آسمان
256
چون قضا آيد خرد عاجز شود
256
بخل فرزندان بلاى باغ شد
256
«گور عقل آمد، وطن در روستا»
257
ساكن متروكهها چون مردههاست
258
در سفرها صحت است و منفعت
258
با سگ ليلى سخنها داشت قيس
259
آزمايندت چو كوزه از صدا
260
دور شو از وسوسه هاروتيان
261
كوه را بز پرتگاه و مهلكه است
261
زاد موسى نقش دشمن شد بر آب
261
وحشت فرعون افزون از عصا
263
آخرين امت نخستين مىشود
264
ساحران گشتند حق جو حق پرست
264
هنگام خواب قلب او
6
بيدار مى باشد
264
فيل و كوران را فراوان قصههاست
265
بهر خالق شد«اعاده» سهلتر
267
گشت كنعان دشمن نوح و نجات/ عضو فاسد قطع گردد از بدن
267
خود گنه باشد رضايت از گناه
269
ده رضا اندر قضاى كردگار
269
قصه سلمانى و موى سپيد
270
قارى قرآن جليل امت است
270
جاى شكوه نيست هنگام وصال
271
عاقبت قاتل سزاى خويش ديد
272
سالم از تلقين به بيمارى فتد
273
«در زبان پنهان بود حسن رجال»
274
هر كسى از عقل سهمى برده است
274
تمارض آدمى را بيمار مى گرداند
275
قصه بو الخير اقطع خواندنى است
275
كارها بر صاحبش آسان شود
279
دل بود لرزان چو پرى در فضا
279
دل همىجوشد درون ديگ تن!
280
بايزيد و قصه تحريم آب
281
آدمى چون مرد بيدارى رسد
281
اين جهان رؤيا و خوابى بيش نيست
281
نيست لغزش گر جلو را بنگرى
282
خواب صد سال عزير و مركبش
283
خنده بر مرگ پسر بين زين پدر!
283
پير هر قومى به مانند نبى است
284
هست پيغمبر شفيع عاصيان
285
صالحان امتم خود شافعاند
285
قصه بيناى نابينا ببين
286
حكمت خاموشى از لقمان شنو
286
بطن در بطن است قرآن كريم
287
از دقوقى شرح مبسوطى بخوان
288
بهر امت هست پيغمبر پدر
291
عضو مقطوع بدن را مرده دان
291
حق شناسد اولياى خاص خود
292
كى توانم رب خود را من ستود
292
در«تحيات» است مدح انبيا
292
عمر خود را در چه پايان بردهاى؟
293
سجده كردن را بياموز از رسول
6
293
عاقل و جاهل كجا يكسان بود؟
294
«حزم چه بود بد گمانى در جهان»
295
«حق همىگويد نظرمان بر دل است»
295
«دل نظرگاه خدا وان گاه كور!»
295
نيست آگه جز خدا بر اوليا
295
حب اشيا كور سازد كر كند
295
نور چشم مصطفى باشد نماز
295
«كژ نهم تا راست گردد اين جهان»
296
فاجران افشاگر جرم خودند
296
«نفس تو هر دم برآرد صد شرار»/ با وضو كن آتش خشمت خموش
297
ريگها شد آرد از بهر خليل/ بهر موسى پشم بز گردد حرير
297
«مرغ با بيلى عدو را بشكند»
299
«دم گاو كشته بر مقتول زن»
299
شد خدا بهر رسولش ميزبان
300
احمقان را نيست داروى علاج
300
دنيا چيزى بيش از يك رؤيا و خواب نيست
301
«اصلشان بد بود آن اهل سبا»
301
شاه پيلان و رسول ماه بين
302
از بدى حوادث بايد به خدا پناه برد
303
«ديده و دل هست بين اصبعين»
304
«عزم و فسخت هم ز عزم و فسخ اوست»
304
«نوح اندر باديه كشتى بساخت»
304
«چشمتان را وا گشايد مرگ، نيك»
305
مرغ زيرك شد اسير دانهاى
305
«ساخت موسى قدس در باب صغير»
305
بىطهارت كى نمازت شد نماز
306
قصه خواجه شنو با آن غلام
306
تاجر ترسو منافع كم برد
307
اتقيا باشند پنهان از نظر
307
سوى حق رو تا شتابد سوى تو
308
قصه قحطى آب و پير زن
309
نام كودك را نبى
6
تغيير داد
311
مرغكى كفش پيامبر را ربود
311
«گرمتر گردد همى از منع، مرد»
312
عجز در عصيان تو را پاكى دهد
312
گفت احمد
6
فقر من فخر من است/ اغنيا لغزند بيش از ديگران
313
آفرين بايد نه نفرين بر خروس!
313
«عاقل اول بيند آخر را به دل»
314
صالحان را هست نعمتهاى خاص
314
آدمى را سجدهها جنت شود
315
ذكر مؤمن مرغ گردد در بهشت
315
نور مؤمن مىكند خاموش نار
315
وسوسه با وحى يكسان كى بود
316
«لا خلابه گوى و مشتاب و مران»
316
قصه مغبون و امداد از نبى
6
316
«هست تعجيلت ز شيطان لعين»
317
مرگ شد بهر بلال عين طرب
318
اين جهان باشد رحم، ما چون جنين
318
زادن دوم كمال آدمى است
318
اوليا را جز خدا نشناخت كس
319
قصه صدر جهان بين و پسر
319
«رب سلم» هست ذكر مسلمين
321
«ديد مريم صورتى بس جان فزا»
322
«آفتاب آمد دليل آفتاب»
322
شادى از شش باشد و غم از جگر
322
بعد از هر سختى آسانى به دنبالش مى باشد
323
اى خوشا بر نفس دون چيره شدن
323
اهل ايمان اهل ميهن دوستى است
323
هر كجا يار است آنجا شهر ماست
324
عقل و عاقل را قضا احمق كند
324
بود رى را ميهمان كش مسجدى!
324
دين همان اخلاص ورزيدن بود
326
كافران دنياى دون را عاشقاند
326
از شجاعت دم مزن قبل از نبرد
327
يار مشرك بود شيطان در غزا
327
بدترين دشمن درون آدمى است
328
سحر باشد در بيان آدمى
328
اشتر نقاره را طبلك چه باك!
329
چون يقين آيد عطا افزون شود
332
خلق چوپاناند بهر هم دگر
332
«عطوفت حضرت حق بر قهر او سابق شده است»
333
«زير ظاهر باطنى هم قاهر است»
333
«هين تو كار خويش كن اى ارجمند»
333
«قلب مؤمن هست بين اصبعين»
333
بانگ شيطان گلهبان اشقياست
333
هر كه شد از نفس مستغنى، غنى است
334
هر كه خوفش بيش امنش بيشتر
334
ناقص تصميمهاى ما خداست
335
جنت آسان دست نايد رو بكوش
335
«هان مراداتت همه اشكسته پاست!»
335
با غل و زنجير در جنت شدن!
335
مؤمن از دشمن نگه دارد حريم
336
هست از يك نوع، معراج رسل
336
فقر باشد افتخار آن نبى
6
336
عين بيدارى بود خواب رسول
337
پيش از آدم شد نبى
6
ختم رسل
337
دستتان گيرد پيامبر از سقوط
337
از ضعيفاناند جنت رفتگان
338
سوء ظن بر خود نشان زيركى است
338
جنت و اجبار! اين باشد شگفت
338
مرگ انسانها بود نقل مكان
339
آن كه وقف شود حق با وى است
339
«از سليمان گشت پشه داد خواه»
340
«ظلم را ظلمت بود اصل و عضد»
340
عرش مىلرزد چو گريد يك يتيم
340
قول هر دو خصم را بايد شنيد
341
بندگانى بين كه رشك انبياست
341
غير هفتاد و دو ملت دينشان
342
«عاقبت جوينده يابنده بود»
342
چون درى كوبى برون آيد سرى
342
دفتر چهارم
حق تو را باشد چو باشى بهر حق
343
«پس ملايك رب سلم مىزنند»
343
رب خود را گر شناسى از خداست
343
چون كه وقف حق شوى حق يار توست
343
حق براى صالحان چشم است و گوش
344
انبيا را بيشتر باشد بلا
344
ابتلاى حق كند تطهيرتان
345
چون غضب كردى غضب بينى ز حق
346
نزد حق از بره كمتر نيستيم
347
رفتن كناس در بازار عطر
347
هر كه نور حق بر او تابيد رست
348
«ليك كى باشد خبر همچون عيان»
348
چون قضا آيد فرو بندد بصر
348
صدق گفتار است در چهر نبى
6
349
بر خطاى است آن كه حق را آزمود
349
«امتحان خود را كن آنگه غير را»
349
مسجد الاقصى و داود نبى(ع)
350
مؤمنان باشند نفس واحده
351
«قصه عثمان كه بر منبر برفت»
351
بس مسافتهاست در ارض و سما
352
انبيا تحت لواى احمدند
6
353
خلقت خاتم
6
نخستين خلقت است
354
«من به معنى جد جد افتادهام»
354
چون سفينهى نوح باشد عترتم
354
يافت احمد
6
بوى رحمان از يمن
355
قصه بلقيس و ارسال تحف
355
گفت پيغمبر ز غيبم هديههاست
356
بين كرامتهاى شيخ مغربى
356
قصه گل خوار با شكر فروش
357
تير شيطان ديدن نامحرم است
358
هست دنيا كشتزار آخرت
358
اهل عصيان اين جهان آباد كرد!
359
سنگ، زر مىشد به دست آن غلام
359
«ملك بر هم زن تو ادهموار زود»
359
قصه ناى و بذله گويىاش
360
كرد احمد
6
قوم جاهل را دعا
360
«قصه راز حليمه گويمت»
360
احمد
6
از اسلاف پاكان بوده است
363
مصطفى
6
را خلقت از نور خداست
363
شد هراسان سايل كورى ز سگ
364
قلب مؤمن هست تسخير اله
364
بر حريصان نيست فرخنده جهان
364
ناريان و نوريان از هم جداست
365
«خلق ما بر صورت خود كرد حق»
365
حمد مخصوص خداوند است و بس
366
قصه ديو و سليمانى او!
367
مسجد اقصى و تخريبش شنو
367
گور كندن از كلاغ آغاز شد
368
چون قضا آمد خرد زايل شود
368
اى خدا بنما به ما عيب گناه
369
صنع خواهى يا كه صانع، هوشدار
369
«اى خنك آن را كه پيش از مرگ مرد»
369
اكثر اهل بهشت اين گونهاند
370
هست مأجور آن كه گيرد دست كور
370
لطف حق بينى چو گيرى دست كور
371
عصر احمد
6
با قيامت شد قرين
371
هست خاموشى جواب احمقان
372
پاسخ احمق سكوت است و سكوت
372
«خلق عالم را سه گونه آفريد»
372
ناقه و مجنون خلاف هم روند!
373
جذبهاى كار عبادتها كند
374
اين چنين دنيا فريبد آدمى
374
«از جهان دو بانگ مىآيد به ضد»
375
آخرت نسبت به دنيا چون هووست!/ اين جهان و آن جهان ضد هم اند
376
«مرگ تن هديه است بر اصحاب راز»
376
«بو مسيلم گفت خود من احمدم!»
377
حق به باطن نى به ظاهر بنگرد
377
گاه بر لب مدح و در دل كينههاست!
377
داستان بايزيد و بو الحسن
378
«از يمن مىآيدم بوى خدا»
378
دل بود منزلگه پروردگار
379
مؤمنان بينند با انوار حق
379
از مكاره مىشود حاصل بهشت
379
قصه جبريل و معراج نبى
6
379
هر كه مخلص شد طبيعت رام اوست/ از سليمان بشنو و انگشترش
380
«خود عدوت اوست قندش مىدهى!»
381
«هر كه او عاقل بود او جان ماست»
381
عقلها مطبوع يا مسموع دان
382
از لياقت شد اسامه حكمران
382
«لاجرم اغلب بلا بر انبياست»
383
«خود ملايك نيز ناهمتا بدند»
384
«پير بايد پير بايد پيشوا»
384
«كه خبر هرزه بود پيش نظر»
385
«بايزيد آمد كه نك يزدان منم»
385
«دل ببينيم و به ظاهر ننگريم»
385
آدمى را حكم بر ظاهر بود
386
آبگيرى بود و سه ماهى در آن
386
اهل ايمان را بود حب الوطن
387
«در وضو هر عضو را وردى جداست»
388
بهر استنجا دعايش ديگر است!
388
«همچنين حب الوطن باشد درست»
389
«چون على تو آه اندر چاه كن»
389
«خواب خود در چشم ترسنده كجاست؟»
389
پندهاى مرغ و صياد حريص
389
«مرگ پيش از مرگ امن است اى فتى»
392
هست آبادى پس از تخريبها
392
«رحمت او سبق دارد بر غضب»
392
مهلت حق ظالمان را حجت است
392
هست باب توبه بر مخلوق باز
393
هست جنت را ز رحمت هشت در
393
خصم نشنيد از كليم الله پند
393
چار نعمت هست دايم در بهشت
393
«كلم الناس» است فرمان خدا
395
مژده عكاشه شد باب نجات
395
مصطفى(ع) را رحلت آمد در ربيع
396
در دعا گفتى
6
«و الحقنى الرفيق»
396
بود با مژدهى صفر مژدهى بهشت
396
«گفت عكاشه ببرد از مژده بر»
397
«غافلى هم حكمت است و نعمت است»
397
آن كه با حق بود حق با او بود
398
قصه كمپير با باز سپيد
398
قصه طفلى كه شد بر ناودان
398
نور مؤمن مىكند آتش خموش
399
دوزخ از مؤمن به حق گيرد پناه
399
اى خوش آن مؤمن كه نفسش رام شد
400
كبريايى بشر شرك آورد
400
داستان مالك و دهرى شنو
401
حق بود اهل توكل را پناه
401
جلب خشنودى حق هم از حق است
402
در شفاعت مصطفى
6
افضل بود
402
بود احمد
6
راز حق اوقات خاص
403
مىشود حق خون بهاى بندهاش!
404
از خليل حق توكل ياد گير
404
بهر عقبى كشتزار است اين جهان
404
اهل دوزخ كاه اين خرمن بود
405
گفت حق من گنج پنهان بودهام
405
خواب انسان جلوهاى از مرگ اوست
405
نور حق دلها ز دنيا بگسلد
406
راز و سر هر پدر فرزند اوست
406
بىنياز آن كس بود كاو بىهواس
407
بىغم آن كس شد كه غم دين گزيد
407
در نكاح زن مجو مال و جمال
407
دل چو نور حق بيابد رسته است
408
گفت پيغمبر كه دنيا ساحر است
408
«رحمت او سابق است از قهر او»
408
اين جهان باشد هو وى آن جهان
408
قحط سالى بين و شادى غلام!
409
مؤمنان عضوى ز اعضاى هم اند
409
شد زمين از نقره جنت از طلا
410
از عزير و خواب صد سالهاش شنو
410
«جمع كن خود را جماعت رحمت است»
411
«پس جواب احمقان آمد سكوت»
411
داشت استغفار هر روزه نبى
6
411
آنچه بايد شد شود، جف القلم
412
اى خوش آن كاو نفس خود را رام كرد
412
نيست عقل فلسفى مشكلگشا
412
«كه منم كشتى در اين درياى كل»
413
هست آخر بين به دور از مهلكه
413
اهل ايمان را بود حب الوطن
414
مؤمنان بينند با نور خدا
414
گشت دريا خون براى قبطيان
414
انس با قرآن بهشتت مىبرد
415
گور بابى شد ز دوزخ يا بهشت
416
خواهم اشيا را كما هى بنگرم
416
گنج پنهان بودم و ظاهر شدم
416
گفت احمد
6
اين جهان بادش چو خواب
416
هست اين دنيا چو خواب خفتگان
417
مىشود بيدار چون ميرد كسى!
417
«بحث كم جوييد در ذات خدا»
417
«صد هزاران پرده آمد تا اله»
418
يا رب از تو هم ثناى تو سزد
419
«رفت ذو القرنين سوى كوى قاف»
419
«موركى بر كاغذى ديد او قلم»
420
لطف حق بر قهر او سبقت گرفت
420
خواست احمد
6
تا كه بيند جبرئيل
421
امت احمد
6
همىگيرد سبق
422
بيش از اين گر من پرم سوزد پرم
422
ميزبان خويش را حرمت بدار
423
كرد نقض عهد با احمد
6
يهود
424
دفتر پنجم
راز مرغان نيك بشنو از خليل(ع)
425
باشد از شيطان شتاب آدمى
426
«لاجرم كافر خورد در هفت بطن»
426
ميهمانان بين خود قسمت كنيد
429
«كه رعيت دين شه دارند و بس»
430
آنچه را چشمان نديده آن دهند
430
پوشش جنت ز كره و سختى است
430
رحمت حق برده سبقت بر غضب
430
گفت پيغمبر: ارحنا يا بلال
430
اهل ايماناند جاسوس قلوب
431
كن دعا تا حفظ گردد نسل تو
431
گشت تسليم نبى
6
شيطان او
432
جوع، خاصان را طعام ايزدى است
432
از ملائك دان«قلم» هم«لوح» را
433
قصه صوفى شنو با جبهاش
433
بعد عسرتها گشايش مىرسد
433
قصه دجال و آب و آتشش
433
«ذره عقلت به از صوم و نماز»
434
عقلها يكسان نباشد خلق را
436
رو خدا را از شكسته دل بجوى
436
چشم زخم آرد شتر را سوى ديگ!
436
«رحمتش بر نقمتش غالب شود»
437
«حرص و شهوت مار و منصب اژدهاست»
437
«دو رياست جو نگنجد در جهان»
438
«هست الوهيت رداى ذو الجلال»
438
«پر خود مىكند طاووسى به دشت»
438
«هين مكن خود را خصى رهبان مشو»
439
حق جزاى روزه مؤمن شود
439
هست با عشق مجازى ننگها
440
آخرت حسرتگه انسان بود
440
«عجب آرد معجبان را صد بلا»
440
نفس من دشمنترين دشمنان
441
گفت احمد
6
فقر من فخر من است
441
«قطره مىباريد و بالا ابرنى»
441
انتخاب فقر فخر است و غنا
441
پير در هر قوم باشد چون نبى
441
در معيت بين تو محبوب و محب
442
كن حذر ز اموات يعنى اغنيا!
442
چون غنى محتاج شد رحمش كنيد
443
همدمى با غير خود باشد عذاب
443
ريشه در افكار دارد تسميه
444
هست دلها منظر پروردگار
446
«ما زبان را ننگريم و قال را»
446
«زير پاى مادران باشد جنان»
446
بود و خواهد شد غريب اسلام ناب
446
از عزيز مصر و خواب او شنو
447
دامها بنهاد ابليس از زنان
447
ياور ابليس در اغوا«زن» است/ بىوفايىهاى زن را قصههاست
448
اين جهان جادوگر است و پر فريب
454
شد قرين دايم انسان«عمل»
454
هست مال و همسران تا پاى گور
454
هست احسان تو جهد در معاش
455
گر زليخا بست در، حق باز كرد
455
هان مشو غافل از آنجا كامدى
456
رستى ار شد حب و بغضت بهر حق
456
عاشق صادق بود جانش به كف
456
«عاقبت جوينده يابنده بود»
457
مستعد حق ره حق مىرود
457
آدمى محفوظ گردد با نكاح
457
از زكات اين باغ پر محصول بود
458
هم بدو هم نيك را حق آفريد
459
بر غضب رحم خدا پيشى گرفت
460
«سبق رحمت بر غضب هست اى فتى»
461
جوىها از چشمهها گيرد مدد
461
در رعيت خلق و خوى شه نگر
461
اشك تقوا پيشگان باشد عزيز
461
قوم يونس رست چون توبه نمود
462
شد برابر اشك با خون شهيد
463
چار چشمه از سوى حق جارى است
463
«سبق رحمت گشت غالب بر غضب»
463
«من چو كلكم در ميان اصبعين»
463
«بهر هر دردى دوايى در خور است»
464
«چون قضا آيد طبيب ابله شود»
464
گر طعام الله خواهى روزه گير
464
مرگ، وصل دوستان را چون پل است
464
آن چنان بنما به ما اشيا كه هست
465
توشه كم، حسرت ميت فزود
465
گر به حق اميد دارى رستهاى
465
مرگ همچون خواب آيد سوى ما
466
نيست حق را باكى از عفو گناه
466
گشت پيهى عضو عالم بين ما!
467
غفلت از آغاز خود، آرد غرور/ از اياز آموز حفظ حد خويش/ قصه عبد العزيز و گريهاش
467
هست سر آدمى فرزند او
469
«مال چون مار است و اين جاده اژدها»
469
سنت بد حاصل بد آورد
469
هر سحر بيدارمان خواهد ملك
469
افضل اعمال جذبه حق بود
470
«هر كه رنجى ديد گنجى شد پديد»
471
چون در حق را زنى يابى مراد
471
اهل ايمان جمله نفس واحدند
471
«هر كه خود بشناخت يزدان را شناخت»
471
شد ز تقدير الهى عقل مات
472
داستانها بشنو از توبهى نصوح
472
هست تائب همچو ناكرده گناه
474
قصه شير گر و درمان او
474
عقل قطب توست گرد آن بگرد
476
هست واجب، جستن رزق حلال
476
كسب ما باشد كليد رزقها
477
حق چو رزاق است جز او را مخوان/«رزق آيد پيش هر كه صبر جست»
477
گنج بىپايان قناعت را بدان
478
تا طمع باشد بود احساس فقر
478
تو به رزق و رزق بر تو شايق است
478
رزق تعقيبت كند هر جا روى/ قصه حلوا و آن صوفى شنو
479
دل به نور حق ز دنيا سرد شد
481
«اى خنك آن كس كه عقلش نر بود»
481
داستان خر برفت و خر برفت
481
واى اگر گيرند روبه را شتر!
482
«مكر شيطان است تعجيل و شتاب»
483
گفت احمد
6
عترتم چون كشتى است
483
«گشت هفتاد و دو ملت اهل دين»
483
جز براى حق پرستيدن خطاست
483
«بهر عشق او را خدا لولاك گفت»
484
با دعاى مصطفى
6
برگشت شمس
485
گفت احمد
6
فقر كفرآور شود
486
«جوع خود سلطان داروهاست هين»
486
دوست كى از جوع نالد وز نياز
486
«جوع، رزق جان خاصان خداست»
487
«رزق تو بر تو ز تو عاشقتر است»
487
بشنو اين قصه ز گاوى پر خوراك
487
آن يكى با شمع مىجست آدمى!
487
«صد عطارد را قضا ابله كند»
488
عارف حق را زبان كند است و لال
488
قصه آن مغ كه ظلمت را گزيد
489
ان شاء الله ذكر و ورد مؤمن است
489
آنچه را حق خواست آن خواهد شدن
490
هم ملك هم ديو مشتاق تواند!
490
هست از گبران بتر، اهل قدر
490
قصه آن دزد و توجيهات او
491
عبد صالح را مشيت از خداست
492
«كژ روى، جف القلم، كژ آيدت»
492
از تصدق ذرهاى كوهى شود
492
«آن وفا را هم وفا، جف القلم»
492
جاهلى شد معترض بر رب خويش
493
«زان كه مىبافى همه روزه بپوش»/ كى توان از خارها انگور چيد
493
فعل توست اين غصهها، جف القلم
494
علم و تعليم است نقش بر حجر
494
ملت اسلام هفتاد و دو شد
495
شيطنت را عقل دانستن خطاست
495
حاضران جذب پيامبر
6
مىشدند
496
بهر مجنون هست ليلى بهترين
496
آن كه شد غرق هوس وعظش چه سود؟
498
«اى خنك آن را كه ذات خود شناخت»
498
قصه گبر و مسلمانى شنو
498
«يك مؤذن داشت بس آواز بد»
498
«گفت آوه زان خر فحل فريد»
500
اين چنين نعمت نديده هيچ چشم
501
مرد ايمان اهل انس و الفت است
501
از خليفه بشنو و خمهاى مى
502
با مى محبوب واصل شد حبيب
504
احمد
6
از هجران حق بىتاب شد
505
«عفو كن تا عفو يابى در جزا»
505
الكريم ابن الكريم
506
آفريدن بشر
506
نفس رام كردن
506
قصه خضرويه
507
جهاد اكبر و جهاد اصغر
507
قصه ريختن سكهها در آب
507
بين از قياس آن كنيز
509
كى شنيدن بود مانند
513
فاصله بين حق و باطل
513
شجاعت و قتال
513
دنيا همچو خواب
514
پاكى شوهر
514
بهر جنت رنجها بايد كشيد
514
قصه محمود جام و اياز
515
عفوهاى عالم ذرهاى
516
آن كه رست از نار از كوثر شكفت
516
علت خلقت الخلق
517
دفتر ششم
رغبت شغل
519
يكى همچون هزار
519
خصم حق
520
قلب مومن
520
جنگ او بهر خداست
521
قصه مرغ و واعظ و سايل
521
دين رب روز حشر
521
باشد از آل نبى هر متقى
522
همه از دوزخ مىگذرند
523
دنيا؛ گنده پير
523
قصه ثوبان و شلاق
524
استفتوا القلوب
524
قصه گنجشك و دام
525
قصه دزد قوچ
526
تارك دنيا
528
امر معروف و ز منكر احتراز
528
بهترين براى مردم
529
امت مرحوم
529
تنهايى به از ياران بد
529
مرده جو
530
نبى السيف
530
چون نباشد قوتى پرهيز به
530
گرگ امت
531
ترك كننده جماعت
532
معجزه هر نبى
532
خامى عشق
532
جوينده يابنده بود
533
عقل هر عطار كاگه شد
534
مومنان نفس واحده هستند
535
نابينا و بيت مصطفى
535
رسول رشكناك
536
ز منع؛ ميل افزونتر
536
چون بغرد بحر غرهاش كف شود
536
بى بىكمال نردبان نايى به بام
536
متقى مىزيد
537
فهم آيد نه به عقل
537
زاده ثانى است
538
قيامت شد قرين
538
رسول خوش پيام
538
سحورى بر درى
538
نعمتهاى خاص
539
احد گفتى بلال
539
تكريم بلال
540
بسته شدن باب توبه
540
مخلصان سرچشمه حكمتند
541
آدمى بيند به پيهى عالمى
541
استماع از حق است
541
آرامش با نماز
542
هر كه قربش بيش
542
قصه ضعف هلال
542
مىبينند با نور خدا
544
اصحابى نجوم
544
انبيا و طى ارض و سما
544
خلقت آدم
545
پير و هوسهاى جوان
545
قدر فهم مستمع
546
جليس الله
547
وسوسه پرواز
547
عيان دوزخ و جنت
548
قصه محمود و هندو پسر
548
ضرر دوست نادان
549
حسرت ميت
549
كالغرانيق العلى
549
آنچه نپسندى به خود
550
چاهكن در چاه
551
اصحابم مانند نجومند
551
الولد سر ابيه
551
ياور احمد
6
551
جمله دنيا را پر پشه بها
552
مستمع گوينده را شايق كند
552
لولاك در شان نبى
552
خياط دزد
553
حاضر جوابى زن
553
خشنتر از طلاق
554
پير كشيش
554
لطف حق و نزديكى دورها
555
معاف زن از جهاد
555
زنان عارف
555
علمهاى نادره
556
اولين مخلوق عقل است
556
ابيت عند ربى
556
از رياضت شير
556
شب چو لاشه مىفتد
557
تسليم خير المرسلين
558
خلعت لولاك
558
زيركى مومن
558
جان ما چون مهرهاى
558
مراد حق تجلى
559
دو قلهاى نيستى
559
هود ياران راز طوفان
559
عترت احمد
6
559
ز درياى نبى
559
مخلصان از هر دو عالم
560
طاعت مايه گيرد از گنه
560
بشر عجولتر از شيطان
560
آمرزش در سحرگاهان
561
چشمانى پر آب
561
اصحاب جنت
562
قصه حلوا و سه رفيق
562
مهمان نوازى باديه نشينان
562
قسام فى النار از خبر
563
هيچ كافر را به خوارى منگريد
563
قصه شتر گاو و قوچ
564
تواضع با اكابر
565
خلق نيكو
565
شنيدن كى بود مانند ديدن
566
دل نيارامد به گفتار دروغ
566
دفع بلا با صدقه
566
فريضه علم بر هر مرد و زن
567
رهبانيت در دين ما نيست
567
موش و غوك
567
رحمتهاى حق در جماعت است
567
اصحابى نجوم
568
زر غبا
568
ديدار دوست
568
زكات و يارى ضعيف
569
صالحان و نعمتهاى خاص
569
خرد در مانده شد
569
سعد و نحس
569
سر الناس معادن
570
بو كردن مجنون
570
بوى از يمن
571
سوزد پرم
571
كور كر سازد محبت
571
حق درون را؛ نه برون را بنگرد
571
گفت حق؛ لولاك؛ در شان نبى
571
قصه گاو آبى
572
نور حق
572
خضراى دمن
573
شاخ جنت
573
الجار ثم الدار
573
قصه مصرى و طلا
573
موسى بعد طور
574
در دل مومن بگنجيديم
575
«وصف آدم مظهر آيات اوست»
575
قصه شير و خرگوش
575
آينه مشكن خود را علاج كن
575
ما رميت اذ رميت
576
شاكر مردم شاكر خداست
576
ترك شكر خلق
576
شكر از مخلوق
576
نفرى همچون هزار
577
شفقت موسى گوسفند را
578
با شبانى انبياء خو كرده
578
يوسف و زندانيان
579
شيطان وقت مرگ
580
دنيا لاشهاى است
580
حق را حق نما
581
قلب، بين اصبعين
581
بىخبر بودن ز پايان
581
خيار در بيع
582
پس گرفتن صدقه
582
آسانگير سود برد
582
مال از صدقه كم نمىشود
583
زكات حفظ اموال است
583
قصه سلطان و سه فرزند
584
عاريه؛ تاديه بايد شود
585
خاك را باشد لقب دار الغرور
586
گشت تسليم نبى
6
شيطان او
586
آدمى گردد حريص از«ما منع»
586
آن كه چاهى كند در آن اوفتاد
586
گرمتر گردد بشر از«ما منع»
587
قصه صدر جهان و آن فقير
587
شد نجات آدمى در خامشى
587
اى خنك آن كس كه قبل از مرگ مرد
588
جذبهاى از حق به از صد اجتهاد
588
يك عنايت از هزاران جهد به
588
«نوم عالم از عبادت به بود»
588
عالم و دارا كجا گردند سير؟
589
زير دستان را چو خود اطعام كن
589
از زليخا نكتهها بشنو ز عشق
590
محو گرداند گنه را تيغ تيز
591
بشنو از خوابى كه فقرى را زدود
591
«گفت پيغمبر كه مؤمن مزهر است»
592
هست مقهور خدا دلهاى ما
593
دوست دارد حق ز مؤمن نالهها
593
«دل بيارامد به گفتار صواب»
594
شبه عيسى گشت مصلوب يهود
594
هست در فسخ عزايم حق عيان
594
جمله چوپانيد و مسئول همه
595
كيد زن را بين و شهوت پيشگان
595
گم شدهى مؤمن همانا حكمت است
599
بهر غير و بهر خود يكسان بخواه
599
«ابن عم من على مولاى اوست»
600
شد مسخر قلبها در دست حق
600
نور مؤمن نار را خامش كند
600
عجز در عصيان تو را پاكى دهد
601
در چهل سالى فزون كن خير را
601
ناتوانى در گنه را قدر دان)
601
قصه شداد و نمرود كفور
601
دين بياموزيد از پير زنان
603
شد زليخا از پس پيرى جوان
603
اى خوش آن كاو نفس خود را رام كرد
604
آدمى پنهان بود زير زبان
604
كوزه سالم تو بشناس از طنين
605
«هر كه چيزى جست بىشك يافت او»
605
فهرستها
1 - فهرست تفصيلى و موضوعى احاديث و قصص مثنوى
607
«دفتر اول»
607
«دفتر دوم»
617
«دفتر سوم»
622
«دفتر پنجم»
635
«دفتر ششم»
642
2 - فهرست الفبايى مفاهيم و اصطلاحات
651
«آ»
651
«الف»
651
«ب»
652
«پ»
652
«ت»
652
«ج»
653
«ج»
653
«چ»
653
«ح»
653
«خ»
654
«د»
654
«ذ»
655
«ر»
655
«ز»
655
«س»
655
«ش»
656
«ص»
656
«ض»
657
«ط»
657
«ظ»
657
«ع»
657
«غ»
657
«ف»
657
«ق»
658
«ك»
658
«گ»
658
«ل»
658
«م»
659
«ن»
660
«و»
660
«ه»
660
«ى»
661
3 - فهرست الفبايى آيات قرآن
663
4 - فهرست الفبايى ابيات عربى(مصراعهاى اول)
665
5 - فهرست الفبايى احاديث(و اقوال و تمثيلات عربى)
667
«آ»
667
«ا»
667
«ب»
673
«ت»
674
«ث»
674
«ج»
674
«ح»
675
«خ»
675
«د»
676
«ذ»
676
«ر»
676
«ز»
676
«س»
676
«ش»
677
«ص»
677
«ض»
677
«ط»
677
«ظ»
678
«ع»
678
«غ»
679
«ف»
679
«ق»
679
«ك»
679
«ل»
681
«م»
683
«ن»
687
«و»
687
«ه»
688
«ى»
688
6 - فهرست الفبايى ابيات مثنوى(مصراعهاى اول)
689
«آ»
689
«ا»
691
«ب»
693
«پ»
695
«پ»
695
«ت»
696
«ج»
696
«چ»
697
«ح»
699
«خ»
700
«د»
700
«ذ»
701
«ر»
701
«س»
703
«ش»
703
«ص»
704
«ط»
704
«ظ»
704
«ع»
704
«غ»
705
«ف»
705
«ق»
705
«ك»
705
«گ»
706
«ل»
709
«م»
709
«ن»
711
«و»
712
«ه»
713
«ى»
714
7 - فهرست الفبايى ساير ابيات(مصراعهاى اول)
715
آ
715
«ا»
715
«ب»
715
«پ»
717
«ت»
717
«ج»
717
«چ»
718
«ح»
719
«خ»
719
«د»
719
«ر»
720
«ز»
720
«ژ»
721
«س»
721
«ش»
721
«ص»
721
«ط»
721
«ع»
722
«غ»
722
«ف»
722
«ق»
722
«ك»
722
«گ»
723
«ل»
723
«م»
723
«ن»
724
«و»
724
«ه»
724
«ى»
725
8 - فهرست الفبايى اشخاص
727
9 - فهرست مكانها
743
10 - فهرست كتابها
747
نام کتاب :
احاديث و قصص مثنوى
نویسنده :
فروزانفر، بديع الزمان
جلد :
1
صفحه :
756
««صفحهاول
«صفحهقبلی
جلد :
1
««اول
«قبلی
جلد :
1
فرمت PDF
شناسنامه
فهرست
کتابخانه
مدرسه فقاهت
کتابخانهای رایگان برای مستند کردن مقالهها است
www.eShia.ir