responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : احاديث و قصص مثنوى نویسنده : فروزانفر، بديع الزمان    جلد : 1  صفحه : 257

مؤلفات قرن ششم نقل شده و آن حكايت در ذيل بيت:

بود مردى صالحى ربّانيى‌

عقل كامل داشت پايان دانيى‌

از دفتر پنجم منقول خواهد افتاد. [1] [780 ص 458] [ص 90 قصص مثنوى‌]

[ «گور عقل آمد، وطن در روستا»]

403-

«ده مرو ده مرد را احمق كند

عقل را بى‌نور و بى‌رونق كند

قول پيغمبر شنو اى مجتبى‌

گور عقل آمد وطن در روستا

مستفاد است از مضمون روايت ذيل: [2]

لَا تَسكُن الكُفُورَ فَانَّ سَاكنَ الكُفُور كَسَاكن القُبُور[1].

نهايه ابن اثير، ج 4، ص 27، جامع صغير، ج 2، ص 200 و با تفاوت در تعبير كنوز الحقائق، ص 153.

لَا تَنزلُوا الكُفُورَ فَانَّهَا بمَنزلَة القُبُور[2].

كنوز الحقائق، ص 156.

اهلُ الكُفُور هُم اهلُ القُبُور[3].

فائق، ج 2، ص 205، نهايه ابن اثير، ج 4، ص 28.

و در حاشيه عبد اللطيف عباسى اين حديث ياد شده است كه با تفاوتى در تعبير منسوب است به على- 7-:

عَلَيكُم بالمُدُن وَ لَو جَارَت وَ عَلَيكُم بالطُّرُق وَ لَو دَارَت، عَلَيكُم بالسَّوَاد الاعظم‌[4].

سفينة البحار، ج 1، ص 146.

[ص 75 احاديث مثنوى‌]

______________________________ [1] مأخذ آن رواياتى است كه مفسرين در ذيل آيه شريفه: إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ‌ (1). (سوره ن و القلم، آيه 17) ذكر كرده‌اند و اينك به جهت توضيح يكى از آن روايات نقل مى‌شود:

كَانَت الْجَنَّةُ لشَيْخ وَ كَانَ يَتَصَدَّقُ فَكَانَ بَنُوهُ يَنْهَوْنَهُ عَن الصَّدَقَة وَ كَانَ يُمْسكُ قُوتَ سَنَته وَ يُنْفقُ وَ يَتَصَدَّقُ بالْفَضْل فَلَمَّا مَاتَ ابُوهُمْ غَدَوْا عَلَيْهَا فَقَالُوا لَا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُم مسْكينٌ (2).

تفسير طبرى، ج 29، ص 17 و علامه مجلسى رحمه الله در بحار الأنوار ج 70 ص 324 از تفسير جامع الجوامع شيخ طبرسى رحمه الله قريب به مضمون فوق نيز نقل كرده است.

و در تفسير قديم كه نسخه عكسى آن متعلق به كتاب خانه ملى است اين حكايت به طريق ذيل مى‌آيد: و ايشان مؤمنان بودند. و از پس عيسى بن مريم بودند. و پدران ايشان نيك مردان بودند و لكن آن سال تنگى بوده بود. و خواهندگان بسيار بودند. چون به كشت درودن شدندى، درويشان گرد آمدندى. هر چه همى‌درودندى ايشان را بايستى داد. با يكديگر گفتند كه اين كشتهاى ما بيشتر درويشان مى‌بستانند. بياييد كه امشب بشويم و كشت را بدرويم تا درويشان آگاه شوند ما همه برداشته باشيم. تا ما را هيچ به درويشان نبايد داد تا ما را بسنده باشد. چون ايشان نيّت بر درويشان، بد كردند خداى- عز و جل- آتشى فرستاد هم اندر آن شب. تا كشت ايشان همه بسوخت. پس چون ايشان بدانستند كه ما خطا كرديم توبه كردند. و باز گشتند.

و در عجايب نامه قصه مذكوره بدين صورت ملاحظه مى‌شود:

ضروان: باغى است به صنعا در حدود يمن. قوله تعالى: وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ‌ (3). در عالم مثل آن نبود. مسكينى از آن طعام بخواست. نداد گفت مرا به ثواب حاجت نيست. روز ديگر آتش را مى‌ديد در هوا مى‌رفت. و باغ را ديدند سوخته و سياه گشته و خاكسترى مانده دوازده ميل. از آن باغ سيصد سال دود و آتش بر مى‌خاست. اكنون همچنان سياه مانده است. و هيچ گياه از گرمى آتش از آن نرويد. و هيچ مرغ آنجا نپرد. و از صنعا تا ضروان چهار فرسنگ است. خداوند اين باغ را صفيان نام بود. از دنيا رحيل كرد.

پسر وى زكات نداد. بدين عقوبت گرفتار شد. نيز رجوع كنيد به: تفسير ابو الفتوح، ج 5، ص 358 و معجم البلدان، ج 5، ص 431 و اين مطلب را مولانا در دفتر سوم مثنوى، نيز آورده است [ص 169 قصص مثنوى‌] (1) ما ايشان را آزموديم، همان طورى كه صاحبان باغ را آزموديم. هنگامى كه سوگند خوردند صبحگاهان ميوه‌ها را خواهند چيد (تا محتاجى از آن نصيب نبرد).

(2) باغ از آن پير مردى بود كه مقيد به صدقه دادن بود. ولى فرزندانش مخالف وى بودند. وى آذوقه يك سال را ذخيره مى‌كرد و آنچه مى‌ماند به صورت انفاق و صدقه (بين نيازمندان) تقسيم مى‌كرد. با درگذشت وى فرزندانش (كه اهل صدقه نبودند) صبح زود در باغ حاضر مى‌شدند و اجازه ورود هيچ محتاجى را به باغ نمى‌دادند. [نيز مراجعه شود به شماره 402 ص 256] (3) در حالتى كه به خود ستم مى‌كرد وارد باغش شد (كهف آيه 35).

[2]

أَوْصَى النَّبيُّ 6 لعَليٍّ 7 يَا عَليُّ لَا تَسْكُنُ الرُّسْتَاقَ فَإنَّ شُيُوخَهُمْ جَهَلَةٌ وَ شَبَابُهُمْ عَرَمَةٌ وَ نسْوَانُهُمْ كَشَفَةٌ وَ الْعَالمُ بَيْنَهُمْ كَالْجيفَة بَيْنَ الْكلَاب.

بحار الأنوار ج 73 ص 156 باب 27 و جامع الأخبار ص 139 الفصل المائة في الرساتيق.

رسول خدا 6 به على 7 سفارش مى‌كند اى على، ساكن روستا مشو كه به راستى پيرانشان جاهل، جوانانشان تندخو و سخت، زنانشان بى‌پرده و عالم در ميانشان مانند مردارى در ميان سگان.


[1] - در جاهايى كه دور از مردم است اقامت نكن. كسى كه در چنين جاهايى سكونت كند مانند آن است كه در گورستان ساكن شده باشد.

[2] - به جاهايى كه دور از مردم است منزل نكنيد؛ چنين جاهايى مانند گورستان است.

[3] - گروهى كه در جاهاى خالى از مردم ساكن شده‌اند به راستى در گورستان سكونت كرده‌اند.

[4] - به شهرها و جاده‌ها روى آوريد هر چند از اعتدال و راستى برگشته باشند.

بخصوص نقاط پر جمعيّت را دريابيد.

نام کتاب : احاديث و قصص مثنوى نویسنده : فروزانفر، بديع الزمان    جلد : 1  صفحه : 257
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست