گويند مردى را زنى درويش بود. خانهاى داشت نام او زهمن. به خواب ديد
كه گنجى يابد به دمشق. اين مرد اعتماد نكرد تا چند بار به خواب ديد. به حكم آن كه
درويش بود.
به دمشق آمد و در ميان شهر مىگرديد درمانده. مردى گفت از كجايى؟ گفت
از رى. گفت
[1] - شمشير خطا و لغزشها را از بين مىبرد.( خطا كار
با كشته شدنش در راه خدا، آمرزيده مىشود و گويى خطايى نكرده است.)
[2] - شمشير بر گناهى فرود نمىآيد مگر اين كه از بينش
مىبرد.( صاحب گناه با كشته شدن در راه خدا آمرزيده مىشود.)