شد، در اين ميان صيادان برسيدند و هر دو
جانب آبگير محكم ببستند. آن ديگرى كه تحرّزى داشت از پيرايه خرد عاطل نبود و از
خبرت و تجربت بىبهره. با خود گفت غفلت كردم و فرجام كار غافلان چنين باشد. و
اكنون وقت حيلت است. هر چند تدبير هنگام بلا فايده بيشتر ندهد و از ثمرت راى در
وقت آفت، تمتعى زيادت نتوان يافت. با اين همه عاقل از منافع دانش هرگز نوميد نشود
و در دفع مكايد دشمن، تأخير صواب نبيند. وقت ثبات مردان و هنگام مكر خردمندان است.
پس خود را مدره ساخت و بر روى آب مىرفت. صيّادان پنداشتند كه مرده است. او را
بينداختند. و او خويشتن به حيله در جوى افكند و جان به سلامت ببرد. و آن كه غفلت
بر احوال وى غالب و عجز در افعال وى ظاهر بود، حيران و سرگردان و مدهوش و پاى كشان
چپ و راست مىرفت و در فراز و نشيب مىشد تا گرفتار آمد.
و مفاد اين حكايت در اين سخن عمر بن خطاب مندرج است:
قَالَ عُمَرُ الرِّجَالُ ثَلَاثَةٌ رَجُلٌ يَنظُرُ فى الامُور قَبلَ
ان تَقَعَ فَيَصدرُهَا مَصدَرَهَا وَ رَجُلٌ مُتَوكِّلٌ لَا يَنظُرُ فَاذَا
نَزَلَت به نَازلَةٌ شَاوَرَ اهلَ الرَّاى وَ قَبلَ قَولَهُم وَ رَجُلٌ حَائرٌ
بَابرٌ لَا يَأتَمرُ رُشداً وَ لَا يُطيعُ مُرشداً[1].
البيان و التبيين، ج 3، ص 182 [ص 142 قصص مثنوى]
[اهل ايمان را بود حبّ الوطن]
639-
«از
دَم حُبّ الوطن بگذر مايست
كه وطن آن سوست جان اين سوى نيست
گر وطن خواهى گذر آن سوى شَط
اين حديث راست را كم خوان غلط
[1] - از عمر نقل شده است كه مردم سه دستهاند. يك دسته
كسانى هستند كه قبل از انجام هر كارى جوانب آن را مىسنجند و به درستى هم عمل
مىكنند. دسته ديگر آنهايى هستند كه به انجام كار خود اميدوارند بدون اين كه جوانب
آن را بسنجند. اما وقتى دچار مشكل شدند با افراد ذى صلاح مشورت مىكنند و سخن حق
را از آنان مىپذيرند. دسته سوم افراد سرگردان و بىثمرى هستند كه نه به مشورت تن
مىدهند و نه سخن حق را از افراد ذى صلاح مىپذيرند.