مستفاد از مضمون حديثى است كه در ذيل شماره (289) مذكور گرديد.
[ص 226 احاديث مثنوى]
[1] - يوسف از ضعف و ناتوانى و سالخوردگى زليخا به
شگفتى افتاده بود زيرا مرده و زنده بودنش را نمىشد تشخيص داد. جبرئيل گفت اى يوسف
خداى متعال فرموده است حاجت زليخا را برآور. يوسف اطاعت كرد و به زليخا گفت چه
حاجت دارى؟ گفت مىخواهم زن تو شوم و تو شوهر من گردى. يوسف گفت تو سالخوردهاى
تهيدست، نابينا و كافر هستى چگونه با تو زندگى كنم؟
جبرئيل پيام خداى متعال را چنين
ابلاغ كرد اى يوسف اگر زليخا سالخورده، تهيدست، نابينا و كافر است من جوانى، ثروت،
بينايى و ايمان را به وى عطا مىكنم. اين همه به خاطر آن است كه او مستقيماً به
كسى(: يوسف) عشق مىورزد كه محبوب ماست. آن گاه جبرئيل دستى بر او كشيد ناگهان در
حال به دوشيزهاى زيباتر از عهد جوانيش تبديل شد.( زليخا به شكرانه آن) به خداى
توانا ايمان آورد و اسلام را برگزيد.