خداى پاك و منزه مىفرمايد: من گنجى پنهان بودم دوست داشتم شناخته
شوم به همين جهت آنها را خلق كردم تا شناخته گردم) و در شرح نهج البلاعة نيز با
تفاوتى آورده است.
[1] - يك نفر دانشمند نحوى به چاه مستراحى افتاد. مردم
دو نفر كنّاس را براى نجاتش سر چاه آوردند. نحوى( از ته چاه) اين گونه اظهار فضل
مىكرد: طنابى باريك برايم طلبيد، سخت و محكم به بندم آريد، نرم و آرام بالايم
كشيد! كنّاسان( كه از لفّاظى وى ناراحت شده بودند) گفتند هرگز نجاتش نمىدهيم. او
تا در گلو در كثافت فرو رفته، ولى دست از فضولى بر نمىدارد!
[2] - داود- 7- گفت پروردگارا، براى چه
انسانها را خلق كردى؟ وحى آمد من گنجى پنهان بودم دوست داشتم شناخته شوم به همين
جهت آنها را خلق كردم تا شناخته گردم.
[3] - ابن تيميّه گفته است، حديث« گنجى مخفى بودم
ناشناخته دوست داشتم شناخته شوم به همين جهت انسانها را آفريدم. و خود را به آنها
شناساندم، پس به وسيله من مرا شناختند.» كلام پيامبر نيست. و سند صحيح يا ضعيفى در
مورد آن نيامده است. زركشى و ابن حجر در بيان اين مطلب از ابن تيميه تبعيت
كردهاند. اما معناى حديث صحيح و روشن است و بين صوفيّه رواج دارد.