احياء العلوم ج 4، ص 270 و در مقالات شمس تبريز اين حكايت بدين گونه
نقل شده است:
بعضى گفتهاند كه شخصى بود كه روى او روى زنان بود. اما او مرد بود و
آلت مردان داشت كامل بىعلّت و بىعنّت. در حمام زنان دلاكى كردى. سى سال كار
مىكرد تا روزى در حمام مرواريدى بزرگ از گوش دختر ملك گم شد. گفتند در حمام گم
شده است.
[1] - گفتهاند مردى كه قيافهاش شبيه زنان بود همواره
در جشنها و عزاداريهاى آنان شركت مىكرد. اتفاقاً يك روز مرواريدى در آن جمع
دزديده شد. به همين جهت فرياد زدند در را ببنديد تا همه را يكى پس از ديگرى تفتيش
كنيم. سرانجام نوبت به او و زنى كه در كنارش بود، رسيد. مرد با تمام وجود خدا را
به كمك طلبيد و گفت اگر از اين رسوايى نجات يابم، ديگر داخل زنها نخواهم شد.
ناگهان مرواريد را نزد همان زن يافتند و فرياد زدند گم شده پيدا شد، در را باز
كنيد.