[دل به نور حق ز دنيا سرد شد]
824-
«كه علامات است زان ديدار نور
التَّجافى منْكَ عَنْ دَار الْغُرور
اقتباس است از روايتى كه در ذيل شماره (679) بدان اشارت رفت.
[ «اى خنك آن كس كه عقلش نر بود»]
825-
«اى خنك آن كس كه عقلش نر بود
نفس زشتش ماده و مضطر بود
يوسف بن احمد مولوى گويد اشاره بدين روايت است:
طُوبَى لمَنْ كانَ عَقْلُهُ ذَكَراً وَ نَفْسُهُ أُنْثَى وَ وَيْلٌ لمَن انْعَكَسَ[1].
طُوبَى لمَنْ كَانَ عَقْلُهُ أَميراً وَ نَفْسُهُ أَسيراً وَ وَيْلُ لمَن انْعَكَسَ[2].
المنهج القوى، ج 5، ص 355 [ص 170 احاديث مثنوى]
[داستان خر برفت و خر برفت]
826-
«مطرب آن خانقه گو تا كه تفت
دف زند كه خر برفت و خر برفت
[1] - خوشا به حال كسى كه عَقلش( كه فرمانده اوست) مَرد و نفْسش( كه كانون عواطف اوست) زن باشد و واى به حال كسى كه( اين دو، در او) بر عكس باشد.
[2] - خوشا به حال كسى كه عقلش امر كند و نفْسش اطاعت، و واى به حال كسى كه( اين دو، در او) بر عكس باشد.