نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 1 صفحه : 420
((إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ
الْكِتابَ، وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ)، بدرستى سرپرست من خدايى است كه كتاب نازل كرده، و سرپرستى
صالحان را يعنى آنان كه شايستگى ولايت او را دارند، بعهده خود گرفته).[1] و خداى تعالى رسول اسلام را هم در
آيات قرآنش بنام عبد ناميده، و فرموده ((الَّذِي
أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ)، خدايى
كه بر بندهاش اين كتاب را نازل كرد)[2]، و نيز
فرموده: ((يُنَزِّلُ عَلى
عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ)، آياتى
روشن بر بندهاش نازل مىكند)،[3]، و نيز
فرموده: ((قامَ عَبْدُ اللَّهِ
يَدْعُوهُ)، بنده خدا برخاست تا او
را بخواند)[4] پس روشن
شد كه اتخاذ عبوديت همان ولايت و سرپرستى كردن عبد است.
[فرق
بين نبى و رسول ]
و اينكه امام
ع فرمود: (و خداوند قبل از آنكه او را رسول بگيرد نبى گرفت)، دلالت دارد بر اينكه
ميانه رسول و نبى فرق است، و فرق آن دو بطورى كه از روايات ائمه اهل بيت ع بر
مىآيد اين است كه نبى كسى است كه در خواب واسطه وحى را مىبيند، و وحى را ميگيرد،
ولى رسول كسى است كه فرشته حامل وحى را در بيدارى مىبيند، و با او صحبت مىكند. و
آنچه از داستانهاى ابراهيم بر مىآيد، اين است كه مقاماتى كه آن جناب بدست آورده،
بهمين ترتيبى بوده كه در اين روايت آمده، يعنى نخست مقام عبوديت، و سپس نبوت، و
بعد رسالت، آن گاه خلت، و در آخر امامت بوده، اينك آياتى كه اين، ترتيب از آنها
استفاده مىشود از نظر خواننده مىگذرد.
(وَ
اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ، إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا إِذْ قالَ
لِأَبِيهِ يا أَبَتِ! لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي
عَنْكَ شَيْئاً؟).[5] از اين
آيه بر مىآيد، آن روز كه ابراهيم اين اعتراض را به پدر خود ميكرد، كه چرا چيزى
مىپرستى، كه نه مىشنود، و نه مىبيند، و نه دردى از تو دوا ميكند؟ نبى بوده- و
اين آيه آنچه را كه ابراهيم در آغاز ورودش در ميانه قوم گفت، تصديق ميكند، آن روز
گفت:
((إِنَّنِي
بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ، إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ)، من از آنچه
شما ميپرستيد بيزارم، تنها كسى را مىپرستم كه مرا بيافريد، و بزودى هدايتم
مىكند).[6](وَ
لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى، قالُوا: سَلاماً، قالَ: سَلامٌ). اين آيه
راجع به آمدن فرشته نزد ابراهيم است كه او را بشارت دادند به صاحب فرزند شدن، و
خبر دادند كه براى نزول عذاب بر قوم لوط آمدهاند، و اين داستان در اواخر عمر
ابراهيم، و سنين پيرى او و بعد از جدايى از پدر و قومش اتفاق افتاده، كه در آن،
ملائكه خدا را در بيدارى ديده، و با آنان صحبت كرده