نام کتاب : دين و دولت در انديشه اسلامي نویسنده : سروش، محمد جلد : 1 صفحه : 458
به هر حال، ادعاى اكثريت استعمال در قرآن
براى قضاوت، درحالىكه در حدود صد مورد اين كلمه در قرآن به كار رفته است و قهرا
بايد بيش از نصف آن مربوط به قضاوت باشد، گزافه است؛ چه اينكه حتى در دو مورد هم
كه استشهاد صورت گرفته، چنين استعمالى روشن نيست و خود مستدل هم در جاى ديگر، با
«لعلّ» از آن ياد كرده است.[1]
شگفتآورتر اين است كه استعمال حاكم را در مورد والى و امام، با نوعى تأويل، همراه
دانسته و نسبت دادن حاكم به امام را از باب واسطه در ثبوت تلقى كردهاند؛ يعنى چون
قضات، كه حاكمان حقيقىاند، از سوى امام نصب مىشوند، ازاينرو، به امام هم حاكم
گفته مىشود؛ بدين ترتيب، حاكم فقط به معناى قاضى دانسته شده است.
بدون ترديد، چنين تفسيرى علاوه بر آن كه برخلاف ارتكاز و فهم عرفى
است، با كلمات لغويين و با استعمالات فصيح عرب، در تضاد است؛ مثلا هنگامى كه ابو
طالب براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از خديجه خواستگارى كرد، چنين
گفت:
الحمد لربّ هذا البيت الذى جعلنا من زرع ابراهيم ... و جعلنا
الحكّام على الناس؛[2] سپاس صاحب اين خانه را كه ما را از نسل ابراهيم قرار داده و ما را
حكّام بر مردم گردانيد.
روشن است كه ابو طالب، درصدد معرفى خاندان بنى هاشم به عنوان قاضى
نيست، بلكه مقصود وى بيان اين نكته است كه ما مرجع امور مهم مردم و سررشتهدار
كارهاى آنانيم.
همچنين پس از آن كه مهدى عباسى براى دو فرزندش، هادى و رشيد به
عنوان ولايتعهد، از مردم بيعت گرفت، سيد حميرى، شاعر و اديب آن دوران، در اشعار
خود گفت: