نام کتاب : دين و دولت در انديشه اسلامي نویسنده : سروش، محمد جلد : 1 صفحه : 382
حاكمان دودمان بنى اميه نيز با همين منطق،
مشروعيت حكومت خود را اثبات مىكردند و آنرا مجوّزى براى ريشهكن كردن مخالفين
مىدانستند. از آن جمله، يزيد بن معاويه پس از قيام عاشورا، به بهانهاى كه خداوند
ملك را به ما داده، جنايات خود را توجيه مىكرد.[1]
از نظر مبانى فكرى و اعتقادى شيعه، ترديدى وجود ندارد كه تسلّط بر حكومت، هيچگونه
ملازمهاى با حق بودن آن ندارد؛ چه اينكه تاريخ پيشوايان معصوم شيعه، در برخورد
با حاكمان بنى اميه و بنى عباس، به عنوان سلاطين جور، شاهد آن است.
به علاوه، همه انبياى الهى، از اين اتّهام مبرّايند كه جنايتكاران و
ستمگران را چنين توجيهاتى تبرئه و تطهير كرده و آنان را لازم الاطاعة بشمارند.
آنان خود در صف مقدم مبارزه با قدرتمندان بودهاند. حضرت نوح، در جدال با مستكبرين
قدرتمند و صاحب زر و زيور بود و محرومين را در اين مبارزه هدايت مىكرد.[2] حضرت هود به قوم خود ميىگفت: چرا
مانند جبّارها عمل مىكنيد.[3] و سخن
صالح اين بود كه از اسراف كارانى كه در زمين تباهى مىكنند، اطاعت نكنيد.[4] و حضرت موسى در نبرد با فرعون، و
حضرت ابراهيم در درگيرى با نمرود به سر مىبرد.
ويژگىهاى حاكميت الهى
در برداشت مورد قبول از «حاكميت الهى» ويژگىهايى وجود دارد كه آنرا
از تفسير نارواى آن، جدا مىسازد. مهمترين اين ويژگىها عبارتند از:
1. تفكيك ملك تكوينى و تشريعى
بين «اعطاى تكوينى» ملك، با «اعطاى تشريعى» آن، ملازمهاى وجود
نداشته