نام کتاب : دين و دولت در انديشه اسلامي نویسنده : سروش، محمد جلد : 1 صفحه : 121
مقرّرات دينى ضمانتى نخواهد داشت و همه
نيروى خود را در زنده نگهداشتن حكومت خود به كار خواهد بست.[1]
با چنين روشى حكومت اسلامى، صبغه خلافت و جانشينى پيامبر خدا را از دست مىداد، و
به جاى آن ماهيّت سلطنت و پادشاهى به خود نىگرفت؛ چه اينكه برخى از كسانى كه به
حضور وى دسيدند، به عنوان «پادشاه» به او سلام كردند و گفتند: «السلام عليك ايها
الملك»[2]، و حتى
خود او نيز در برخى از مجالس خصوصىاش، سخن از ملك و پادشاهى خود مىگفت، هرچند در
ظاهر، خود را «خليفه» معرفى مىكرد.
پس از آن نيز كسانى حكومت اسلامى را به دست گرفتند كه هيچگونه شخصيت
دينى نداشتند و به اصول و قوانين اسلام بىاعتنا بودند و لذا در دوران حاكميت يزيد
و پس از آن، در حقيقت يك امپراتورى عربى استبدادى سرنوشت مسلمانان را در دست داشت[3].
در چنين شرايطى حاملان و حافظان مورايث معنوى اسلام از اسلام از صحنه
سياست و اداره جامعه كنار زده شدند، و كسانى زعامت و سياست را در اختيار گرفتند كه
از روح اسلام و ارزشهاى اسلامى بيگانه بودند و تنها به تشريفات ظاهرى اسلام، بها
مىدادند و سرانجام، اين پوسته اسلامى را هم كنار گذاشته و تشريفات ظاهرى را نيز
ترك كردند و دوكتى كاملا بيگانه از اسلام بنا نهادند و بدين وسيله، ديانت به كلى
از سياست جدا شد.
متفكرانى كه در تاريخ صدر اسلام، تأمل كردهاند و درصدد يافتن
ريشههاى بروز انحراف در مسير نهضت اسلامى برآمدهاند، به اين حقيقت رسيدهاند كه
«بزرگترين ضربهاى كه بر پيكر اسلام وارد شد، از روزى شروع شد كه سياست از ديانت
منفك شد.»[4] استاد
مطهرى، پس از اين جمله مىگويد:
... بزرگترين آرزوى هواخواهان ترقى اسلام، بايد توأم شدن سياست و
ديانت باشد.