الحشيش لم تحتج أن تخدم الملك. [1]
و قد أخذ هذا المعنى شيخنا البهائيّ، و نظمه بالفارسيّة في كتاب «نان و حلوا» [2] : نوجوانى از خواص پادشاه إلى آخره.
[1] شرح ابن أبي الحديد 18-192.
[2] تمام الحكاية هكذا (انظر «كليّات شيخ بهائيّ» ، ص 19) :
نوجوانى از خواص پادشاه # مىشدى با حشمت و تمكين به راه
دل ز غم خالى و سر پر از هوس # جمله اسباب تنعّم پيش و پس
بر يكى عابد در آن صحرا گذشت # كو علف مىخورد چون آهوى دشت
هر زمان در ذكر حىّ لا يموت # شكر گويان كش ميسّر گشت قوت
نوجوان سويش خراميد و بگفت # كاى شده با وحشيان در قوت جفت
سبز گشته چون زمرّد رنگ تو # چون كه نايد جز علف در چنگ تو
شد تنت چون عنكبوت از لاغرى # چون گوزنان چند در صحرا چرى
گر چو من بودى تو خدمتكار شاه # در علف خوردن نمىگشتى تباه
پير گفتش كاى جوان نامدار # كت بود از خدمت شه افتخار
گر چو من تو نيز مىخوردى علف # كى شدى عمرت در اين خدمت تلف؟