(33) - مؤلف محترم در بيان ماهيّت ايجاب و
سلب در قضاياى موجبه و سالبه بسيار تسامح كرده و هر دو نوع قضيه را داراى سه جزء
موضوع و محمول و حكم دانسته است. در بيان ماهيّت قضيه موجبه و سالبه نظرياتى است
كه در اينجا ذيلا متذكر مىشوم و ضمنا نظريهاى كه در باب هر يك از اين دو نوع
قضيه از طرف بزرگانى چون ابن سينا و ملّا صدرا پذيرفته شده تذكّر مىدهيم.
يكى از امورى كه در منطق و در علم النفس مورد توجه است توضيح ماهيت
قضيه و تشريح اجزائى است كه هر قضيه موجبه يا سالبه مشتمل بر آنها است.
در اين مورد فرضيهها و نظريههاى زيادى هست. هر چند اين نظريهها
ارزش منطقى و فلسفى زيادى ندارد ولى چون بعضى از اين نظريهها مبتنى بر ملاحظات
دقيق نفسانى است و با باريكبينى زيادى اعمال ذهنى و چگونگى و ترتيب آن اعمال در
تشكيل قضايا مطالعه شده است ما مجموع آن نظريهها را براى كسانى كه به اصطلاحات
منطقى آشنا هستند بيان مىكنيم و از ايراداتى كه بهر يك مىتوان وارد كرد خوددارى
مىكنيم و مقدمتا از يك اشتباه كوچك جلوگيرى مىكنيم و آن اينكه آنچه بالذات مورد
توجه منطق يا روانشناسى است قضيه ذهنيه است و اگر از تعبير لفظى آن (قضيه ملفوظه)
سخنى بميان آيد بالتبع و بالعرض است.
در قضيه موجبه سه نظريه است:
الف- قضيه موجبه مشتمل بر چهار جزء است-
موضوع- محمول- نسبت حكميه- حكم. يعنى ذهن موضوع و محمول و نسبت اتحادى اين دو را
تصور مىكند و حكم كه يك نوع فعل نفسانى است و نظر به خارج داد، خارجيت آن نسبت
تصور شده را، در ذهن تثبيت مىكند. از كلمات ابن سينا و صدر المتألهين انتخاب اين
نظريه استفاده مىشود.
ب- قضيه موجبه مشتمل بر سه جزء است: موضوع- محمول- حكم يا نسبت حكميه.
تصور موضوع و محمول كافى است كه ذهن براى حكم كردن آماده شود و حكم به اتحاد اين
دو در ظرف خارج بكند همچنانكه قضيه لفظيه نيز كه مرحله تعبير آن معانى ذهنيه است
(زيد ايستاده است) بيش از سه جزء ندارد. مطابق اين نظريه حكم و نسبت حكميه دو چيز
نيستند بلكه عين يكديگرند. متأخرين منطقيين اسلامى غالبا اين نظريه را انتخاب
كردهاند.
ج- قضيه موجبه فقط مشتمل بر دو جزء است: موضوع و محمول- آنجا كه ذهن
قضاوت مىكند كه (مثلا) زيد قائم است نه اينست كه واقعا علاوه بر تصور زيد و تصور
قيام يك عنصر نفسانى ديگرى به نام حكم وجود پيدا مىكند بلكه صرفا همين قدر است كه
اين دو تصوّر با هم در وجدان حاضر مىشوند و با هم مورد توجّه واقع مىشوند. در
تمام قضاياى ايجابى رابطهاى كه بين موضوع و محمول است اينست كه بين وجود ذهنى
آنها تلازم برقرار است به اين معنى كه به خاطر آمدن هر يك از آنها موجب به خاطر
آمدن و حاضر شدن ديگرى مىگردد و اين امر به سبب قانون كلى «تداعى معانى» صورت
مىگيرد.
تداعى و تلازم دو تصور ذهنى گاهى به سبب مشابهت است و گاهى به سبب
تضاد و گاهى بسبب اينكه در زمان واحد يا در زمان واحد يا در مكان واحد به احساس در
آمدهاند مثلا ما هر وقت نام حاتم را شنيدهايم متعاقب آن بخشندگى را شنيدهايم و
حاتم و بخشندگى همواره توأم با يكديگر وارد ذهن ما شدهاند. اين معيّت و توأم بودن
هنگام ورود، موجب وابستگى ذهنى اين دو تصور شده و عادت ذهن ما شده كه هرگاه حاتم
را به ياد آوريم يا نامش را بشنويم فورا بخشندگى بياد ما مىآيد و بالعكس و اينست
كه در ذهن خود مىيابيم كه حاتم بخشنده است و خيال مىكنيم كه غير از تصور حاتم و
تصور بخشندگى چيز ديگرى در ذهن وجود پيدا كرده به نام حكم.
على هذا حقيقت قضيه موجبه جز دو تصور متلازم و متداعى چيزى نيست پس
قضيه موجبه فقط مشتمل بر دو چيز است- موضوع و محمول- اين نظريه را عدهاى از
روانشناسان جديد كه حسى مذهباند انتخاب كردهاند.
در قضيه سالبه پنج نظريه است:
الف- قضيه سالبه مانند موجبه (مطابق نظريه
اول) مشتمل است بر موضوع و محمول و نسبت به حكم.
فرقى كه بين اين دو هست اينست كه در قضيه موجبه همواره يك امر ثبوتى
به عنوان محمول با موضوع ارتباط و انتساب پيدا مىكند و در قضيه سالبه يك امر عدمى
با موضوع انتساب و ارتباط پيدا مىكند.
مطابق اين نظريه اختلاف موجبه و سالبه فقط در ناحيه «محمول» است و
حقيقت قضيه «زيد ايستاده نيست» مساوى