كه به معانى مختلف دلالت مىكند در حالى كه ريشه آنها يك كلمه است.
اما اشتقاق در زبان عربى به اين ترتيب است كه به اصل ثلاثى كلمه چند حرف اضافه
شود. در زبان عربى پسوند و پيشوند وجود ندارد كه به ريشه كلمه اضافه شود. امكان
استفاده از لغات قديمى، در زبان عربى، مانند استفاده از لغات يونانى و لاتين در
زبانهاى اروپائى، نيز وجود ندارد. اين مشكل ديگرى است كه بايد با استفاده از
امتيازات و امكاناتى كه در زبان عربى وجود دارد، از قبيل وسعت روشها، قالب الفاظ
و سهولت اشتقاق، آن را جبران كرد.
اين فرهنگ فلسفى كه اينكه پيش روى خوانندگان است، شامل تمام اصطلاحات
فلسفه قديم و جديد نيست، بلكه مهمترين اصطلاحات فلسفى را كه امروز در منطق،
اخلاق، روانشناسى، جامعهشناسى، زيبائىشناسى و ما بعد الطبيعه به كار مىبريم، در
بردارد. به اين ترتيب كه اصل هر كلمهاى را ثبت كردهايم و در كنار آن معادل
انگليسى، فرانسه و لاتين الفاظ را آوردهايم و در شرح و تفسير اصطلاحات بعضى متون
فلسفى را كه اين اصطلاح در آن به كار مىرود، ذكر كردهايم. بنا بر اين اين كتاب
فرهنگ اصطلاحات فلسفه است نه موضوعات فلسفه. اين اصطلاحات ابزار درك متون فلسفى
است نه مجموعه جامعى از مطالب و مذاهب فلسفى و شرح حال اصحاب آن مذاهب.
مطالب اين فرهنگ بر اساس حروف هجاى عربى تنظيم شده است و فهرست جامعى
از الفاظ لاتين فرانسه و انگليسى به آخر آن ضميمه شده است تا خواننده بتواند به
مطالب مختلفى كه در آن آمده رجوع كند، به نحوى كه با رجوع به مواد داخل متن بتواند
به اصطلاحات بيگانهاى كه در مقابل اصطلاح عربى ذكر شده اطّلاع يابد و با رجوع به
فهرستى كه بر اساس حروف لاتين تنظيم شده، الفاظ عربى را كه در مقابل الفاظ بيگانه
آمده است شناسائى كند.
اگر من در اين فرهنگ به تحديد معانى الفاظ توجه داشتهام براى اين
است كه به اعتقاد من تحديد معنى اصطلاحات اساس هر بناى منسجم فلسفى است. زيرا
بهترين وسيله براى آوردن انديشههاى نو و منظم، اتّحاد و اتّفاق داشتن در معانى
الفاظ است. اين كار مهمّى نيست كه در مقابل الفاظ فرانسه يا انگليسى، معادل عربى
آنها را قرار دهيم بلكه، اين مهم است كه معنى لفظ را معين كنيم و با مراجعه به
متونى كه اين لفظ در آنها آمده است، جنبههاى مختلف استعمال آن را بيان كنيم. اين
متون يا متون عربى قديم است و يا متون فلسفى جديد كه از زبانهاى انگليسى و فرانسه
ترجمه شده است.
اگر لفظى زيبا باشد اما گستردگى آن به اندازه معناى آن نباشد، مانند
لباسى است كه در اندازه بزرگتر يا كوچكتر از اندازه لازم، براى صاحبش دوخته شده
باشد. اگر الفاظ در محل خودشان به كار نروند و باعث عقيم ماندن انديشه گردند، كار
ما- دست اندر كاران فلسفه- به چه درد مىخورد؟ شايد زبان عربى در عصر جديد، از
نيازمندترين زبانهاى فرهنگى به تحديد معانى الفاظ علمى و فلسفى باشد، زيرا زبان
عربى مشتمل بر بسيارى از الفاظ مترادف و مشترك در معانى مختلف است. گفتيم كه خلط و
آميزش در الفاظ موجب عدم تفهيم و تفهّم مىگردد و مبتديان را چنان عادت مىدهد كه
مانند طوطى كلمات را تكرار كنند و معنى آن را نفهمند. شكى نيست كه فصاحت الفاظ
دلهاى ما را به يكديگر نزديك مىكند امّا اگر الفاظ منطبق با معانى نباشد تبادل
افكار خندهآور مىشود [1].
اما اگر الفاظ مربوط به حقايق عينى