هر علمى يك زبان فنى و اصطلاحات مخصوص خود دارد و فقط متخصصان در آن
علم آن اصطلاحات را مىفهمند. مثلا معنى علمى فعل و انفعال را كسى نمىداند مگر
اينكه شيمىدان باشد و معنى ميدان مغناطيسى را كسى نمىداند مگر اينكه فيزيكدان
باشد. كسى كه طبيب است مىتواند يك بيمارى را با الفاظى تعبير كند كه بيمار چيزى
از آن نمىفهمد. ولى در مورد فيلسوفان چون الفاظى كه آنها استعمال مىكنند جز همان
الفاظ اديبان و روزنامهنگاران و وكيلان نيست، اختلاف در ميان آنان به اشكال و
آشفتگى كشيده مىشود. اديبان و روزنامهنگاران و وكيلان نيست، اختلاف در ميان آنان
به اشكال و آشفتگى كشيده مىشود. اديبان از اصطلاحات روانشناسى بىنياز نيستند،
چنانكه اهل سياست از اصطلاحات جامعهشناسى و اخلاق بىنياز نيستند. اما فيلسوفانى
كه الفاظ حافظه، عقل، حقيقت، واجب، آزادى و اراده را به كار مىبرند، به هدف خود
نمىرسند مگر اينكه اين معانى در ذهن آنها مشخّص و معيّن باشد. بسيارى از آنها از
اين الفاظ معنائى در ذهن دارند، كه وكلا و پزشكان و مهندسان آن را نمىدانند. پس
ما اگر بخواهيم الفاظ را مناسب معنى علمى آنها برگزينيم، بايد به متخصّصان فنّ
اعتماد كنيم، زيرا صاحب هر خانه مىداند كه در آن چيست. وقتى متخصّصان لغات فنّى
را به ما عرضه كردند بايد آنها را تصفيه كنيم و مناسبترين آنها را براى اداى آن
معانى برگزينيم و در فرهنگ لغات ثبت كنيم. طريق صحيحى كه اتّباع از آن بر علما در
وضع لغات و اصطلاحات علمى و فنى لازم است، در قواعد زير خلاصه مىشود:
قاعده اوّل: پژوهش در كتب عربى قديم
براى يافتن اصطلاحى كه به معنى مورد نظر در ترجمه دلالت كند. شرط اين قاعده اين
است كه لفظى كه قدما استعمال كردهاند با معناى جديد مورد نظر انطباق داشته باشد.
اگر آن را مطابق يافتيم بايد بدون تغيير به كار بريم. مثلا قدما لفظ جوهر را به
معنائى به كار مىبردند كه لفظSubstance به كار مىرود و مقوله را به معنائى به كار
مىبردند كه لفظCategory به كار مىرود. اگر ما بخواهيم اين الفاظ را ترجمه كنيم بايد
همان كلماتى را كه اهل فنّ مىشناختهاند و به كار بردهاند، در ترجمه آنها به كار
بريم.
قاعده دوم: پژوهش در الفاظ قديمى كه
معناى آنها نزديك به معناى جديد است و بايد اندكى معنى آنها را تغيير داد و معنى
جديد را بر آنها اطلاق كرد. مثلا لفظى كه كلمهIntuition را به آن ترجمه مىكنيم. ما در ترجمه اين
كلمه لفظ «حدس» را به كار مىبريم. در اين مورد معنى قديمى حدس اندكى توسعه يافته
است. «حدس»، چنانكه جرجانى در «تعريفات» گفته است عبارت است از «سرعت انتقال ذهن
از مبادى به سوى مطالب و در مقابل فكر قرار دارد و پايينترين مراتب كشف است». در
نظر جرجانى حدسيات عبارت است از: «آنچه عقل در حكم جازم در مورد آن، نياز به واسطه
از طريق تكرار مشاهده ندارد». ابن سينا از اين لفظ چنين تعبير كرده است: «بعضى از
شاگردان هستند كه به تصوّر نزديكترند زيرا استعداد آنها ... قوىتر است. اگر اين
انسان براى استكمال در آنچه بين او و نفسش قرار دارد، مستعدّ باشد، اين استعداد
حدس ناميده مىشود و اين استعداد در بعضى افراد شديد است بطورى كه در درك مطالب
بزرگ و مهمّ نياز ندارد كه به عقل فعّال اتّصال يابد.» سپس مىگويد: «حدس فعل ذهن
است كه توسط آن حد وسط را درمىيابد. هوش نيروى حدس است و گاهى به وسيله تعليم
حاصل مىشود و مبادى تعليم، حدس است.
همانا اشياء بناچار منتهى به حدسهائى مىشود كه صاحبان اين حدسها
آنها را درمىيابند. سپس آنها را به شاگردان تعليم مىدهند. ممكن است شخصى داراى
صفاى نفس باشد و شديدا با مبادى عقلى در اتصال باشد به نحوى كه حدس او شعلهور
گردد، يعنى در هر چيزى الهام عقل فعّال را بپذيرد. در اين حالت هر