نام کتاب : مبانى تشريع اسلامى(3) نویسنده : مدرسى، سيد محمد تقى جلد : 1 صفحه : 238
هنگامى كه فرد، با فطنت و هشيار گشت، به شناخت ظاهر بسنده نمىكند،
بلكه عقل و انديشه خود را براى درك باطن به كار مىزند، آن هم نه با ژرف انديشيهاى
مبتنى بر تخيّل و گمان بلكه با زيركى مبتنى بر كشف حق و حقيقت آن و درستى و نور
آن، پىبردن به هر پديدهاى با نشانهها و علامتهاى آن در پرتو رهجويى از نور علم
و معارف گذشته و انبوهِ آزمونها.
2- تأويل حكمت: از خلال شناخت گسترده و پر پهنه هر چيزى، آدمى
مىتواند به حكمت و دليل وجود آن و آنچه اين پديده بدان منجر مىشود پى برد. فطرت
آدمى كه در بردارنده الگوهاى والا و حقايق بزرگ است در اينجا با تطبيق اين حكمت بر
واقعيّت تلاقى مىيابد. براى مثال مىتوان گفت اگر حكمت، همان «ارزشهايى» است كه
انسان در پرتو آنها حق و باطل را از يكديگر تميز مىدهد و نفس بشرى بر آن سرشته
شده، انسان مىتواند با پياده كردنِ اين ارزشها بر واقعيّت خارجى، حقيقتِ رويدادها
و پديدههايى را بشناسد كه روى مىدهد، و اينكه آيا اين رويدادها و پديدهها حق
است و يا باطل، درست است و يا نادرست، و بدين ترتيب انسان مؤمن مىتواند «حكمت» را
بر «واقعيّت» پياده كند چنانكه مىتواند واقعيت را به حقايق حكمت بازگرداند.
[1]
3- هرگاه در پرتو موهبتِ هشيارى دانستيم چه اتفاقى رخ داده است، و در
پرتو موهبتِ حكمت پى برديم كه چرا رخ داده است دراين هنگام برماست تا نسبت بدان
موضعى بگيريم يعنى وضع خود را نسبت به اين حقيقت مشخّص سازيم، و از همين روست كه
امام على عليه السلام مىفرمايد: هركه حكمت بر او آشكار شد عبرت را دريافت. پس
عبرت سود بردن عملى است از حكمت.
4- سنّت پيشينيان: به واسطه عبرت گرفتن، آدمى به تأثير و تأثر متقابل
بين نفس خود و شناخت دست مىيابد، علم با عمل درهم مىآميزد، عينيت و ذهنيّت با
يكديگر هماهنگى مىيابند و آدمى به شناخت سنّتهاى الهى كه در ميان پيشينيان
[1] - براى تأويل دو مفهوم ذكر كردهاند: اول تطبيق نصّ بر واقعيّت
و دوم ارجاع واقعيت جزئى به قاعده كلّى و به نظر مىرسد هر دو مفهوم صحيح است جز
اينكه دومى نزديكتر به صواب مىنمايد.
نام کتاب : مبانى تشريع اسلامى(3) نویسنده : مدرسى، سيد محمد تقى جلد : 1 صفحه : 238