نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 699
نجات از زندان
شیخ مفید رحمهالله و شیخ طبرسی رحمهالله روایت کردهاند که علی بن
خالد گفت: در میان قشون سرمن رأی بودم، دیدم مردی را از شام در قید و بند
میآورند و آنجا به زندان بردند. گفتند: ادعای نبوت و پیامبری کرده. من گفتم: بروم ببینم کیست؟ چه میگوید؟ یک روزی زندان رفته و او را ملاقات کردم، گفتم: کیستی؟ حالت چیست؟ گفت:
من دیوانه نیستم مدعی مقام و منصبی هم نیستم، من در شام در محل رأس الحسین
علیهالسلام بودم، عبادت خدا میکردم، شبی در محراب عبادت مشغول ذکر با
خدا بودم، ناگاه شخصی را دیدم نزدیک من آمد به من گفت: برخیز. برخاستم، چند قدم با هم راه رفتیم، دیدم مسجد کوفه است. فرمود: این مسجد را میشناسی؟ گفتم:
این مسجد کوفه است، نماز خواندیم و با هم بیرون آمدیم، کمی راه رفتیم،
دیدم مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه هستم، او کنار قبر پیامبر
صلی الله علیه و آله رفت سلام کرد، نماز گزارد و من هم با او هر عملی
میکرد متابعت میکردم، باز با هم بیرون آمدیم کمی راه رفتم دیدم
مسجدالحرام در مکه است، گفت: این جا را میشناسی؟ گفتم: آری مکه است،
با هم طواف کردیم و نماز و دعا خواندیم و بیرون آمدیم چند قدمی رفتم دیدم
همان مسجد رأس الحسین علیهالسلام در شام میباشم و آن شخص از نظر من غائب
شد. سخت تعجب کردم، من خواب یا بیدار! کجا رفتیم و آمدیم؟ این چه
شخصیتی بود که به طی الارض یک شب را در سه مسجد بزرگ به عبادت رسانید؟ در
حال حیرت بودم تا یک سال دیگر گذشت باز به همان حال در همان محراب آن شخص
آمد و باز همان سفر طی شد و به عبادت مشغول شدیم، در حین مفارقت او را قسم
دادم که خود را معرفی کن. فرمود: من محمد بن علی بن موسی بن جعفر علیهمالسلام میباشم. من
این حکایت را برای چند نفر از دوستان نقل کردم، کم کم به گوش وزیر معتصم
رسید، محمد بن عبدالملک زیات، وزیر خلیفه فرستاد و مرا به چنین حال به
زندان قشونی آوردند و میگویند: ادعای پیامبری کرده است. علی بن خالد گوید: میل دارم جریان را به خلیفه بنویسم. گفت:
مانعی ندارد، چون جریان را نوشتم، خلیفه، یا وزیر بنا بر تشریفات درباری
پای آن ورقه نوشته بود: همان کسی که او را به طی الارض در یک شب به مکه،
مدینه، کوفه و شام برده، او را از زندان نجات دهد؟! راوی گوید: از پاسخ
نامه سخت دلتنگ شدم، گفتم: چون در انتظار پاسخ عریضه است بروم او را خبر
دهم که «الیأس احدی الراحتین» چون زندان رفتم، گفتند: آن مردی که دعوت نبوت
داشته مفقود شده، درهای زندان هم بسته بود، راه فرار هم نبود، معلوم نیست،
چگونه رفته است اثری از او نیست. فهمیدم که نجات از زندان به دست امام
محمد تقی علیهالسلام بود، تحقیق کردم چنین بود، همان شب او را نجات
دادهاند. من هم که تا آن روز زیدی مذهب بودم عدول نموده به امامیه پیوستم، و او را حجت خدا بر خلق میشناسم.
[~hr~]منبع: زندگانی حضرت امام محمد تقی جوادالائمه؛ حسین عماد زاده؛ حسینیه عمادزاده چاپ اول 1386.
نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 699