responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 884

لحظه ها رویش اشک و اندوه

امروز هشتم ربیع الاول سال دویست و شصت هجری قمری است. شبی طولانی و زمستانی گذشته است. تراکم و فشردگی بادهای باران‌زا چنان است که خورشید را به مستوری نشانده است. عقید در کسوت قاصد غم پدیدار می‌شود و خبری می‌آورد که دلها را بیازارد: بزرگ خاندان علوی، از خاکدان تیره پر برکشید. در ایوان خانه، رفت و آمدهای غیر عادی آغاز می‌شود. خانه به خیمه‌ای ماند که گرفتار تندباد حوادث است.
جعفر از بانگ مویه‌ها و ضجه‌ها بیدار می‌شود. چنان از جا بر می‌کند که گویی کژدمی او را گزیده است. برق نیرنگ از چشمانش متصاعد می‌شود. در ژرفای تیره‌گون نهادش، صداهایی چون زوزه‌ی گرگ‌ها، طنین افکنده‌اند.
بسان بزرگ خاندان رفتار می‌کند و همه به ناگزیر باید از وی پیروی کنند. به سختی در تلاش است تا اندکی وقار بر رفتارش بیفزاید؛ زیرا به زعم خود، او امام تازه‌ی شیعیان است! اینک، همه چیز برای او مهیا است. برادرش بدون سفارش و وصیت، چشم از جهان فرو بسته است؛ پس همه چیز بر وفق مراد و از آن او خواهد بود. او وارثی بی رقیب است. آه! اگر برادرزاده‌اش آشکار شود، چه چاره کند؟ پریشان دل و مضطرب می‌شود. بی درنگ آرام می‌گیرد. با خود می‌گوید: «کودکی که جاسوسان در پی اویند، جرأت ندارد در جمع مردمان ظاهر شود.»
جعفر نزدیک در ورودی، جایگاهی برای خویش در نظر می‌گیرد تا از تسلیت گویان استقبال کند. به زودی دولتمردان و چهره‌های برجسته شیعی می‌آیند. او از شنیدن نخستین تسلیت و تبریک، سرمست شده است. نخستین تبریک برای او در منصب امامت؛ او بر مردمان بسیاری امام و پیشوا شده است.
ابا ادیان بصری می‌آید. [1] آوای حزین مویه گران به گوش می‌رسد. جعفر نزدیک در ایستاده و تبریک و تسلیت می‌پذیرد. بصری با اندوه زمزمه می‌کند:
- اگر او امام است، پس امامت تباه شده است. چگونه جعفر امام شده است؟ او که جام‌های می سر می‌کشد؛ طنبور می‌نوازد؛ در کاخ جوسق قمار می‌بازد! ابا ادیان به ناچار با وی دست می‌دهد و تسلیت و تبریک می‌گوید. وارد خانه می‌شود. انبوهی از تسلیت گویان نشسته‌اند. عثمان بن سعید (نماینده‌ی امام عسکری (ع)) نیز میان آنان است. عثمان، در اندوهی تلخ غوطه‌ور است. در خاطره‌ی ابا ادیان، صحنه‌ای جان می‌گیرد. روزی که گروهی از یمن آمده بودند و حضرت به عثمان فرموده بود: - عثمان [با آنان] برو. تو وکیل و مورد اعتماد و امین بر مال الله هستی. [2] . یکی از اعضای گروه رو به امام کرده و گفته بود:
-ای سالار ما! عثمان از شیعیان برگزیده‌ی توست. [اینک با این سخنانت] بر آگاهی ما از جایگاه او در نزد تو و این که نماینده و امین شما بر مال الله است، افزوده‌ای.
- آری... و گواه باشید که عثمان بن سعید عمری، نماینده‌ی من، و پسرش نماینده‌ی پسرم - مهدی شما - است. [3] . عثمان، پیکر امام را غسل داده است. ابا ادیان، با صدای عقید به خود می‌آید که به جعفر می‌گوید: - سرورم! بر جسم برادرت کفن پوشانده‌اند؛ پس برای نماز خواندن بر او برخیز. لحظه‌هایی سرنوشت ساز و حساس درگذرند. جعفر به سوی پیکر برادر گام بر می‌دارد. با نماز گزاردن، امتیاز بزرگی به دست می‌آورد. این کار او قانع کردن همه‌ی شیعیان است؛ زیرا شیعه بر این باور است که بر امام، جز امام، نماز میت نمی‌خواند. جعفر برابر پیکر امام، مهیای نماز می‌شود. نمازگزاران پشت سرش صف بسته‌اند. ابا ادیان، کنار عثمان بن سعید در صف نخست ایستاده است. جعفر می‌خواهد تکبیر بگوید. کودکی گندمگون با موهای مجعد آشکار می‌شود. با گام‌هایی مطمئن به سوی جعفر می‌آید. ردایش را می‌کشد و قاطعانه می‌گوید: - عقب بایست عمو! برای نماز خواندن بر پیکر پدرم، من سزاوارترم. رنگ از چهره‌ی جعفر می‌پرد. پشت سر کودک به نماز می‌ایستد. چشم‌ها از آوای حزین کودکی که بر پدرش نماز می‌خواند، لبریز اشک می‌شود. ذهن اباادیان درهم ریخته است. نخستین نشانه‌ی امام راستین را به چشم می‌نگرد. عسکری (ع) به او گفته بود:«کسی که بر من نماز می‌خواند، امام است.» دو نشانه‌ی دیگر مانده است. نخست آن که کودک نامه‌هایی را که دربردارنده‌ی پاسخ نامه‌هاست و او از مدائن آورده، از وی بطلبد. نماز به پایان می‌رسد. کودک رو به اباادیان می‌کند و لب می‌گشاید: -ای بصری! پاسخ نامه‌هایی را که با توست، بده!
دیگر جای تردید نیست. ابا ادیان آن‌ها را به کودک می‌دهد. آنگاه طفل نورس، در پشت پرده‌ی یکی از اتاق‌ها از چشم‌ها پنهان می‌شود. جعفر همچنان کینه‌ورز است. مردی نزد او می‌آید. آهنگ آن دارد که بر او زخم زند: - سرورم! کودک چه کسی بود؟ جعفر کینه توزانه پاسخ می‌دهد:
- قسم به خدا! نه هرگز او را دیده‌ام و نه می‌شناسمش! مرد به جعفر پوزخند می‌زند؛ [4] به امام دروغینی که برابر کودکی که نه ساله می‌نماید، عقب نشینی کرده است. آری این پسر، آیینه‌ی حق نمایی است که کسی را یارای برابری با آن نیست؛ گرچه از تبار امام (ع) باشد!
آنانی که برای نخستین بار کودک را می‌دیدند، همچنان حیرت زده‌اند. در بیرون خانه، هنگامه‌ای برپاست. برادر و نماینده خلیفه، برای تشییع و نماز رسمی بر پیکر آمده است. جعفر به استقبالشان می‌شتابد. اباعیسی بن متوکل، تسلیت خویش و خلیفه را به جعفر می‌رساند.
پیکر را با گریه و مویه از خانه بیرون می‌آورند. اینک، آرامش کوچیده است. پیکر، بسان کبوتر سپید شهیدی، از خیابان اصلی ابااحمد به سوی مسجد جامع در حرکت است. در این روز ابری، نسیم غربت و یتیمی بر چهره‌ها می‌وزد. امام، خورشید دل‌هاست. هر گاه پنهان شود، گرما و نور دل‌ها جای خویش را به تاریکی می‌دهند. مردمان، با آنچه که می‌بینند، خاطرات شش سال پیش برابر چشمانشان زنده می‌شود؛ روزی که پدر جوان این انسان پاک نهاد را تشییع کرده‌اند. برخی حیرت زده از راز مرگ آنان می‌پرسند؛ از درگذشت افرادی که هم جوانند و هم پیشینه بیماری ندارند. سامرا، به این پدیده، خو گرفته است. پیکر را برای نماز رسمی میت نزدیک مسجد بر زمین می‌گذارند. نماینده و برادر خلیفه گامی به جلو می‌نهد.
کفن از چهره‌ی حضرت کنار می‌زند تا شایعه‌ی کشته شدن حضرت از سوی حکومت را تکذیب کند. برابر شخصیت‌ها و مقام‌های خاندان هاشمی (علویان و عباسیان) و فرماندهان نظامی و دولتمردان می‌گوید: - ایشان، حسن بن علی بن محمد بن رضاست. به مرگ طبیعی، چشم از جهان فرو بست. از خدمتکاران امیرمؤمنان، فلان و فلان و... از قاضیان، عمرو و زید و... و از طبیبان فلان و بهمان و... بر این مطلب گواهی می‌دهند؛ [کسانی که شب‌های فرجامین را با اهداف پیچیده‌ای در منزل امام به سر برده‌اند.] سپس با احترامی دروغین، سیمای امام را با کفن می‌پوشاند. [5] . بار دیگر بر پیکر امام نماز خوانده می‌شود. بدن حضرت را به خانه‌اش در محله‌ی درب الحصا باز می‌گردانند تا بر طبق وصیتش، کنار پدرش به خاک سپرده شود. امروز همانند روز رستاخیز است. [6] . مردمان، برای تبرک، در تلاشند تا پیکر پاک را لمس کنند؛ گویی دست خویش را برای گرفتن دست پیامبر (ص) دراز می‌کنند. پیکر، وارد خانه می‌شود و اندکی بعد، بوی خاک عطرآگین بر می‌خیزد. امام، کنار پدرش، آرام گرفته است؛ پدر و پسری که ربع قرن پیش، با هم به این شهر آمدند، پدر شش سال قبل و پسر اینک کوچ کرده است. آنان که ورای افق‌های دور دست می‌نگرند، می‌بینند که به زودی گلدسته‌هایی از این خاک سر بر خواهند کشید، تا این جایگاه را سبزینه سازند؛ تا سایه سارش بر خستگان و رهروان راه‌های زندگی سایه افکند.

[~hr~]پی نوشت ها:
(1)
ابا ادیان بصری در منزل امام کار می‌کرد. امام عسکری (ع) پیش از درگذشت، او را با نامه‌هایی مهم به مدائن فرستاده و فرموده بود که پاسخ‌ها را به کسی که از تو می‌طلبد، تحویل بده. نک: کمال الدین، ج 2، ص 475.
[2] الغیبة، ص 215.
[3] همان، ص 216.
[5] الارشاد، ص 383.
[4] کمال الدین، ج 2، ص 475.
[6] دائرة المعارف بستانی، بستانی ج 7، ص 45.
منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 884
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست