طی الأرض امام با اسحاق‌

صفار با سند از اسحاق جلاب نقل می‌کند که گفت:
برای امام هادی علیه‌السلام گوسفندان فراوانی خریدم، پس مرا خواست، و در منزلش به اصطبل وسیعی که نمی‌شناختم برد، و در آنجا گوسفندان را به هر که دستور داد تقسیم کردم، سپس اجازه خواستم تا به بغداد نزد مادرم برگردم، آن روز، روز ترویه بود، به من نوشت: فردا نزد ما باش، سپس برو. من هم بماندم، و چون روز عرفه شد، نزد حضرت علیه‌السلام ماندم، و شب عید قربان را نیز در ایوان خانه‌اش گذراندم، چون سحر شد نزد من آمد و فرمود: اسحاق! برخیز و من برخاستم، تا چشم گشودم خود را جلو خانه‌ام در بغداد دیدم، خدمت مادرم رسیدم، و در جمع یارانم قرار گرفتم، و به ایشان گفتم: روز عرفه در سامره بودم، و روز عید به بغداد آمدم.
قال الصفار:
حدثنا الحسین بن محمد بن عامر، عن المعلی بن محمد، عن أحمد بن محمد بن عبدالله، عن علی بن محمد، عن اسحاق الجلاب قال: اشتریت لأبی الحسن علیه‌السلام غنما کثیرة، فدعانی فأدخلنی من اصطبل داره الی موضع واسع لا أعرفه، فجعلت أفرق تلک الغنم فیمن أمرنی، ثم استأذنته فی الانصراف الی بغداد الی والدتی، و کان ذلک یوم الترویة، فکتب الی: تقیم غدا عندنا، ثم تنصرف. قال: فأقمت، فلما کان یوم عرفة أقمت عنده، وبت لیلة الأضحی فی رواق له، فلما کان فی السحر أتانی، فقال لی: یا اسحاق! قم، فقمت ففتحت عینی، فاذا أنا علی بابی ببغداد، فدخلت علی والدتی و أتانی أصحابی، فقلت لهم: عرفت بالعسکر و خرجت الی العید ببغداد [1] .