نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 636
شکوه افسانه یا افسانه ی شکوه؟
خلیفه، از این که ارتش عظیم هشتاد هزار نفریاش در برابر نیروی سه هزار
نفری قرامطیان و پیشرفت آنان، شکست را پذیرفته است، خشمگین است. جنگ، بار
دیگر در میگیرد و شورشیان از شهر «هیت» عقب رانده میشوند. زندگی طبیعی
باز میگردد. بغداد روزگاری آرام باز یافته است. بغداد در نیمه شبی از آتش
سوزی در رصافه و مربعة الخرسی، هراسان بیدار میشود. سواره نظامها از
تأخیر در پرداخت حقوق ماهیانهی خود خشمگین هستند. به کاخ ثریا حملهور
شدهاند و تمامی حیوانات درنده را، که در کاخ نگهداری میشد،کشته و سر
بریدهاند. نصر چشم از جهان فرو میبندد و فرماندهی ارتش به پسر دایی
خلیفه، هارون بن غریب، واگذار میشود. علی بن عیسی (وزیر) دستگیر میشود و
منصبش را به اباعلی (ابنمقله) میسپارند. در آستانهی آغاز سال سیصد و
شانزده هجری قمری، در کوفه به حمایت از قرامطیان شورشی برپا میشود. رهبری
قیام را مردی به نام عیسی بن موسی بر عهده دارد. آنان بیعت خود را با
مهدی، که بر شمال آفریقا فرمان میراند، و پشتیبانی خود را از اباطاهر
(همدست دیگر مهدی) اعلام میکنند. درفش آنها سپید است با نشانی از آیهی
شریفهی «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و
نجعلهم الوارثین.» [1] . در بغداد برخی از سپاهیان و بعضی از گزمگان،
بر سر پسرک بدکارهای با یکدیگر درگیر شده و با چوب به جان هم میافتند!
نازک، نیروهای سپاه هارون (فرمانده ارتش) را به زندان میافکند. هارون برای
رهایی نیروهایش، سربازانش را گسیل میکند. آنها به زندان هجوم میبرند و
سربازان زندانی را آزاد میکنند. خلیفه تماشاگر بحران است. درگیری ادامه
مییابد و گروهی کشته و عدهای زخمی میشوند! شایعه در میگیرد که هارون بن
غریب، به عنوان فرمانده نظامی بغداد در شماسیه سنگر گرفته است. این کار
هارون به معنای مبارز طلبیدن خلیفه است. نازک با گروهی از نیروهایش به او
میپیوندد. اباهیجاء نیز از موصل میآید. آن چه بر این بحران دامن میزند،
ناامیدی مردم از کارهای مقتدر است؛ خلیفهای که با همدستی مادر و فرمانبران
و خویشانش، با سرنوشت کشور بازی میکنند. این ناامیدی، انگیزه گریختن
پنهانی بسیاری از سربازان خلیفه و پیوستن آنان به اردوگاه مونس شده است.
مونس در نامهای، موضع ارتش را در محکومیت سیاست مالی خلیفه و دخالت مادر و
فرمانبران او در امور دولت بیان میکند. او همچنین خواستار تبعید هارون بن
غریب از بغداد میشود. خلیفه شرایط را میپذیرد و وعده میدهد تا آن چه را
در توان دارد، به کار گیرد تا به زودی وعدهها را عملی و اوضاع را سامان
دهد. همچنین طی حکمی، مونس را در منصبش ابقا میکند. هارون بن غریب در نهم
محرم سیصد و هفده از بغداد میرود و فرماندهی ارتش به ابنیاقوت واگذار
میشود. مونس به همراه فرمانده گزمگان، نازک و اباهیجاء وارد بغداد میشود.
در بغداد شایعههای بسیاری مبنی بر خلع خلیفه از سوی او و دو همراهش
میشنود. این سه نفر، پس از مشورت، تصمیم میگیرند تا به سوی کاخ لشکر کشی
کنند. قصر خلافت بدون مقاومت چشمگیری تسلیم میشود. ابنیاقوت و ابنمقله
نخست وزیر میگریزند. خلیفه به اتفاق مادر، فرزندان، خاله و معشوقههای
مقتدر دستگیر و به کاخ مونس انتقال مییابند. هارون بن غریب که در قطربل
(حومه بغداد) به سر میبرد، با شنیدن این خبرهای تکان دهنده، تصمیم میگیرد
تا پنهانی وارد بغداد شود. خلیفه به استعفای خود گوش میدهد و گریه
میکند! استعفا را امضا مینماید. استعفانامه، نزد قاضی اباعمر به امانت
گذاشته میشود. همان روز نابرادریاش با نام القاهر به جای او به خلافت
منصوب میشود. نخستین فرمان خلیفهی نوتخت، آزادی وزیر سابق از زندان است.
شنبه، روز عاشورای سال سیصد و هفده، وزیر به منصب سابق خود باز میگردد و
به کاخ مقتدر حملهور میشود. ثروت ششصد هزار دیناری شغب (مادر خلیفه سابق)
که پنهان بود، یافته میشود. نازک به وزارت دربار میرسد. از نیروهای
تشریفات میخواهد تا کاخ را ترک کنند و تنها پیاده نظامها بمانند. صبح
دوشنبه هفدهم محرم، سواحل دجله و خیابانهای اصلی شهر، آکنده از مردم است.
نیروهای تشریفات برای عبور دولتمردان جدید، شرایط را فراهم میکنند. آنان
به سبب رانده شدن از کاخ، ناخرسند و خواستار بیعت با خلیفه جدید هستند.
امروز مونس نیامده و نازک به خاطر باده گساریهای شب پیش، تلوخوران آمده
است. فریادهای پیاده نظامها بالا میگیرد و به گوش خلیفه میرسد. القاهر
هراسان از نازک چاره میجوید. نازک که بسیار مست است، با دیدن سربازان مسلح
پیاده نظام، گمان میبرد که آنان قصد قتل او را دارند نه شکایت؛ پس پا به
فرار میگذارد. نیروهای ناخرسند جرأت مییابند و به تعقیب او میپردازند.
به او میرسند و پس از محاصره، او را میکشند. با کشته شدن نازک، بحران به
اوج میرسد. سربازان، فریاد کنان خواستار بازگشت مقتدر به خلافت میشوند.
در این کشاکش، اباهیجاء کشته و القاهر زندانی میشود. سربازان به سوی کاخ
مونس میروند و خواستار آزادی مقتدر میشوند. مقتدر ابتدا ناباور است و حس
میکند آنان قصد کشتن او را دارند؛ اما سرانجام بار دیگر به خلافت میرسد.
مونس که از ابتدا نیز با خلافت القاهر همدل نبود؛ مورد عفو مقتدر قرار
میگیرد. القاهر را به کاخ شغب منتقل میکنند. نامادری، بی وفایی او را
میبخشد. مدت زمانی است که بغداد، دور از آشوبها، نفس راحتی کشیده
است؛ اما بار دیگر دربارهی تفسیر آیهی «امید است پروردگارت تو را به
مقامی در خور ستایش برانگیزد.» [2] میان حنبلیها و شیعیان درگیری فرقهای
روی داده است؛ ابابکر حنبلی و یارانش میگویند: «خداوند، [در روز رستاخیز]
پیامبر را با خویش بر تخت مینشاند! اما شیعه بر آن است که: منظور شفاعت
است، زیرا خداوند نه جسم است که بر تخت بنشیند و رسول را نیز با خود
بنشاند، و نه در مکان میگنجد. دخالت نیروهای نظامی در این کشمکش فرقهای، باعث شعلهور شدن آن و کشته و زخمی شدن بسیار کسان شده است. در
سال سیصد و هجده هجری قمری، نیروهای پیاده نظام و ستاد تشریفات، به خاطر
پیروزیشان در برگرداندن مقتدر به خلافت، احساس غرور میکنند. آنها حتی
نام فرزندان شیرخوار و دوستان خود را در دیوان ارتش نوشتهاند تا حقوق
بیشتری دریافت کنند! پرداختها کمرشکن شدهاند. سواره نظامها حقوق خود
را از شغب میطلبند. مادر خلیفه مدعی است که خزانه تهی است و تمام پولها
را پیاده نظامها تصاحب کردهاند. درگیری میان این دو گروه نظامی آغاز
میشود و با کشته شدن چند سواره نظام به پایان میرسد. خلیفه از این وضع
بهره برداری میکند و از فرمانده گزمگان میخواهد تا پیاده نظام را نه تنها
از کاخ بلکه از بغداد براند و اگر کسی مخالفت ورزید،، دستگیر شود. او
همچنین ابنمقله را تبعید و وزیر تازهای منصوب میکند. در سال سیصد و
نوزده هجری قمری، رابطه میان خلیفه و مونس (فرمانده نظامی) تیره میشود. با
پیروزیهای مرداویج [3] در ایران، به ویژه در شمال آن، شکوه دولت کاهش
مییابد. خطرهایی که پایتخت را تهدید میکند، مانع افزایش دسیسهها
نمیشوند. توطئههایی که میان مقتدر و مونس، شکافی عمیق ایجاد میکنند،
سرانجام، مونس را به شورش وا میدارد و موصل به دست او اشغال میشود. او به
نماد نبرد مسلحانه تبدیل شده است. او با آهنگ پیروزی بر خلیفه، به سوی
بغداد لشکر میکشد. مقتدر سپاهی ندارد تا بتواند با پشت گرمی و اعتماد بر
آنها با مونس مقابله کند. در اندیشهی تخلیهی بغداد و عقب نشینی به سوی
شهر واسط است تا با فراهم آوردن لشکری نیرومند و گران از همه سرزمینهایی
که گردن به فرمان او نهادهاند، به قدرت و نیروی لازم، برای مبارزه دست
یابد؛ اما فرمانده لشکر، ابنیاقوت، او را قانع میکند تا در بغداد بماند و
در همان جا بجنگد؛ زیرا شورشگران جرأت و شهامت نبرد با خلیفه را ندارند؛
وی خلیفه را تشویق میکند تا جنگ را آغاز کند. خلیفه ناگزیر میپذیرد؛ اما
پیش از رسیدن خلیفه به پادگان مونس، سپاهیانش میگریزند و او را یکه و تنها
میگذارند! سربازان مونس با نیزه او را دستگیر میکنند. خلیفه بر سرشان
فریاد میکشد: - وای بر شما! من خلیفه هستم. - تو را خوب میشناسم ای
فرومایه! آری، تو خلیفه هستی؛ اما خلیفهی ابلیسی. بی درنگ شمشیر بر گردنش
فرود آمده و سر بزرگش بر زمین فرو میغلتد. لباسش به غارت میرود؛ آن گونه
که کاملا عریان بر زمین افتاده است. مردی که از آن محل میگذشت، گودالی حفر
کرده و خلیفهی مقتول را در آن میاندازد. کاخ خلیفه غارت میشود. سرانجام
مونس این تاراج و یغما را متوقف میکند. اینک شکوه دولت، دیگر افسانه است.
قتل مقتدر باعث شده است تا آزها شعلهور شوند و تمامی سرزمینهای دور،
طالب خودمختاری شوند. اکنون خلیفه در گودال خفته است؛ خلیفهای که هشت
میلیون دینار را به پای عیاشی خود ریخته است. مونس پافشاری میکند تا پسر
مقتدر به خلافت برسد؛ چرا که او پسری خردمند، دیندار، بزرگوار و در سخنانش
صادق است؛ اما ابایعقوب اسحاق بن اسماعیل به شدت مخالفت میکند و به انتخاب
خلیفهای نیرومند اصرار دارد. سرانجام القاهر بار دیگر به خلافت میرسد و
چند هفته بعد، ابایعقوب را میکشد. خلیفه، ابنمقله را به وزارت منصوب و
اموال برادر ناتنیاش را مصادره میکند. شغب را ناگزیر میکند تا وقفهایش
را باز پس بگیرد. مادر خلیفهی سابق نمیپذیرد. القاهر او را مجبور به
اقامت اجباری در خانهی احمد بن مقتدر میکند. دیگر اعضای خاندان خلیفهی
سابق به واسط و از آن جا به ایران میگریزند.
[~hr~]پی نوشت ها: (1) سوره قصص / 5؛ الکامل، ج 8، ص 187. (2) همان آیه؛ همان، ص 79. (3) مرداویج، او بنیانگذار دولت آل زیاد است؛ نک: فرهنگ معین، ج 6. منبع:
سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و
مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 636