نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 635
شب و شمع و طوفان
نیمه شب است؛ شبی از شبهای واپسین ماه صفر سال دویست و شصت هجری. احمد
بن محمد بن مطهر، نمایندهی امام عسکری (ع) به همراه کودک موعود و مادر
بزرگش از مدینه باز میگردند. با احتیاط به خانهی امام نزدیک میشوند. [1]
با آنکه پاسی از شب گذشته است، جعفر، تازه قصد منزل کرده است. او تا این
هنگام از شب، مشغول عیاشی و خوشگذرانی با دوستان آلوده دامن خویش بوده است.
[2] . اندکی مست است؛ نفس امارهاش تمایلاتی دیوانهوار در او بیدار
کرده است. تمایلاتی که به او فرمان میرانند تا بار دیگر، دربار را از وجود
کودک موعود آگاه کند. کودکی که دوست و دشمن، چشم انتظار تولدش هستند. این
کار او، هم فال است و هم تماشا. او به زودی، تنها میراث خوار قانونی تمام
اموال و مایملک برادرش خواهد شد. به دربار نزدیک میشود و یکی از دولتمردان
درباری خواهد شد. بر مسند برادر تکیه زده. [3] امام میشود و رودهای ثروت و
مالیاتهای دینی، به سویش سرازیر میشوند، تا او آن چنان که میخواهد،
آنها را حیف و میل کند. جعفر! تا این درجه، سقوط در سراشیبی تردامنی و
تبهکاری چرا؟ [4] مگر پدر و برادرت چه کردهاند؟ جرم این کودک معصوم چیست؟
چرا بیش از آن که امواج زندگی این جهانی، تو را ببلعند، به کشتی نجات قدم
نمیگذاری؟ چگونه نفس، تو را به نیرنگ و دسیسه علیه برادر، وا میدارد؟کسی
نمیداند چه شده که ناگاه در یکی از همین روزهای پاییزی، ناگهان امام ضعف
شدیدی حس میکند؛ ضعفی که او را از پای در میآورد و در بستر میافکند. خبر
کسالت امام به عبیدالله بن یحیی بن خاقان (نخست وزیر) میرسد. آیا برای
ترور امام نیرنگی در کار است؟ چرا پسر خاقان شخصا به دیدن خلیفه میرود و
از وی میخواهد که جمعی از درباریان را بفرستد تا در منزل امام بمانند؟ اگر
هدف، بهبودی امام بوده است، چرا نحریر خادم را نیز فرستادهاند؟ زندانبانی
که روزی تهدیدکنان، امام را نشان داده و گفته بوده است:«سوگند به خدا! او
را نزد درندگان خواهم افکند!» [5] . آیا ورای آنچه میگذرد، رازهایی وجود
دارد؟ آیا خبر تولد پنهانی پسر به دربار رسیده است؟ سه روز از ربیع الاول
میگذرد. حال امام رو به بدفرجامی است. نخست وزیر، فرمان میدهد تا گروهی
از طبیبان حاضر شوند و امام را معاینه کنند. پزشکان، پس از معاینه به
یکدیگر مینگرند؛ [6] بی تردید به او سم خوراندهاند؛ راهی برای بهبودی
نیست. پایان این جاده، مرگ است؛ اما نخست وزیر بر ماندنشان در خانهی امام
پای میفشارد! همچنین پسر خاقان، قاضی القضات را میطلبد و از او میخواهد
تا ده قاضی به خانهی امام بفرستد! اکنون، جز پزشکان، پانزده دولتمرد در
خانهی امام حضور دارند. آیا هدف کشف جانشین امام است؟ آیا همهی
دستاویزها، راهی برای مبرا کردن دستگاه حکومت از ظن ترور امام است؟ آیا
هدف، مقابله با شایعاتی است که در مرگ امام پراکنده خواهد شد؟ کسی
نمیداند. اندوه و دل پریشی، حسهای درهم آمیختهای است که بر خانهی امام
سایه افکندهاند؛ خانهای که چونان دژی در محاصرهی دشمنان است. با این که
حال امام، رضایت بخش نیست، اما کاملا هوشیار است و با برنامهای دقیق،
کارهای منزل انجام میشود؛ جز آن که جعفر چنان رفتار میکند که گویی بزرگ
خاندان اوست و همه باید از وی فرمان برند. زمان به کندی میگذرد. امام در
اتاق خویش در بستر بیماری افتاده است. همسرش (نرگس) در حجرهای دیگر و
ماریا و نسیم در اتاقی دیگر به سر میبرند. کافور و عقید نیز با سکوت و
اندوه، هر یک به کار خویش است. کودک کجاست؟ آیا در گوشهای از دخمهی
زیرزمینی پنهان داشته شده است؟ یا به خانهی بانو حکیمه سپرده شده؟
دولتمردان و درباریان، در ایوانی که اتاق امام نیز در آن قرار دارد،
پراکندهاند. اتاق نرگس نیز در رو به روی آن قرار دارد؛ اما زیر دو اتاق،
سرداب یا دخمهی زیرزمینی قرار گرفته است. دری کوچک، که از پس آن، پلکانی
سنگی به سرداب منتهی میشود. امروز هفتم ربیع الاول است؛ سامرا به پیشواز
شب یلدا میرود. خبر بیماری امام، در میان مردمان و در میان کوچه و بازار،
دهان به دهان میگردد. سخن روز شیعیان همین موضوع است. پرسشهایی راجع به
آیندهی امام و امام آینده ذهن مردم را به خود مشغول داشته است. امام،
در این شب طولانی، موفق میشود تا تعدادی از نامههای مهمش را - همچون بخشی
از برنامه ریزیهایش برای اطلاع مردم از وجود امامی غایب - بنویسد؛
پیشوایی که شرایط و موقعیتهای سیاسی - اجتماعی به گونهای ایجاب میکرد،
تا میلادش پنهان باشد. و ناگزیر میبایست او را از چشم جاسوسان دور نگاه
داشت. شب، بسی ظلمانی است و خواب و خستگی، چشم درباریان را به میهمانی
خوابی سنگین برده است. شب قیرگون به سوی سپیدهدمان ره میسپارد و ستارگان
در آسمانی که ابرهای پراکنده آن را در برگرفتهاند، درافشانی میکنند.
عقید، خادم امام، ناامیدانه به سرورش مینگرد؛ جوانی که بسان شمعی در دل
شبهای سرد زمستان به خاموشی میگراید. امام، با صدایی ضعیف از عقید
میخواهد تا جامی آب جوشیده حاضر کند. او، سرمای مرگ را در رگها و
سلولهای مسموم، حس میکند. نرگس میآید و جام را میآورد. سوگوار است.
همسرش در آستانهی رحیل است. دیری نخواهد گذشت که ستون خیمه زندگانیاش در
هم میشکند. و هزاران گرگ در اطرافش، به جولان بر خواهند خاست. جوان دست
لرزانش را دراز میکند. مرگ خزنده پاورچین پاورچین نزدیک میشود. شام یلدا،
رو به پایان است و سپیده، در آستان دمیدن. جوان میخواهد آب بنوشد؛ اما
لرزش دستانش، ظرف را به دندانهایش میساید. ارتعاش دست بیشتر میشود. با
آوایی ناتوان به عقید میگوید: - او را در اتاقی جست و جو کن؛ به نماز
ایستاده است. او را نزدم بیاور. نرگس به اتاقی میشتابد. پسر در حال
نماز است. اندکی درنگ میکند و سپس او را میآورد. لحظهای که نسیم سحری
وزان است، پسر پا به اتاق پدر میگذارد. بر بالینش مینشیند. حس اندوه
واقعه از سیمایش آشکار است؛ چهرهاش آسمانی است پوشیده از ابرهای خاکستری.
چشمان پدر، به آیندهی اندوهناک پسر، به اشک مینشیند. به سبب تمامی
رنجهایی که در روزگاران تلخ به دوش خواهد کشید. مهرورزانه زمزمه میکند: -ای
سرور خاندان، این جام را به من بنوشان. پسر، کاسه را میگیرد و به پدر
نزدیک میکند. امام اندکی شربت مینوشد. گرما در تنش نفوذ میکند. پدر
میگوید: - مرا مهیای نماز کن. پسر پارچهای برداشته و بر سینهی پدر
میافکند. آن گاه پدر را در گرفتن وضو یاری میدهد. امام، غرق در دریای
نیایش، به نماز میپردازد. سپیده دمیده است. پدر رو به پسر میکند: -
پسر محبوبم! تو صاحب الزمانی! تو مهدی هستی؛ آن که پیامبر خدا مژدهی آمدنش
را داد، تویی تو. تو وعدهی محمد مصطفایی؛ نامت، نام او و لقبت، لقب اوست.
این پیمان پدران من است که به من رسیده است. در این لحظه آمیخته با اشک،
پسر در مییابد که دلش از نوری آسمانی روشن شده است. آری! ای مژدهی
پیامبران! به زودی رنجها به سراغ تو میآیند. تو پروانهای هستی که بشارت
دهندهی بهار و اعتدال است. به زودی، بادهای سرد زمستانی به جست و جوی تو،
وزیدن میگیرند. آه! ای امیدی که از بطن پیشگوییهای پیشینیان برخاستهای.
نرگس، بی صدا میگرید؛ همچون آسمان آرام و ساکت بارانی. همسرش چشم از جهان
فرو میبندد. گرگهای درندهخو، در جست و جوی تنها پسرش هستند. نرگس به
سخنان همسرش گوش میسپارد؛ میشنود که خطاب به پسرش میگوید: - پسرم!
آفریدگاری که ستایشهای بزرگ را زیبنده است، زمین و مردمان راسخ در
پیرویاش را، بدون پیشوا رها نمیکند. آنان را امامی قرار میدهد تا به وی
اقتدا کنند و به سیرهاش عمل نمایند. آفریدگار آنان را پیروز میکند. پسرم!
امیدوارم تو نیز یکی از آنهایی باشی که پروردگار برای گسترش حق و نابودی
باطل و سرفرازی آیین و خاموشی [چراغ] باطل برگزیده است. امام عسکری (ع)
اندکی خاموش میماند تا برای دادن واپسین اندرز به فرزندش، نفسی تازه کند:
- فرزندم! بر تو باد دوری و اجتناب از چشم و نگاه مردمان. عزلت اختیار کن.
تمام اولیاء الله را دشمنی سخت و ستیزهجو است؛ پس بیم نداشته باشی. [7]
پسرم! در بیابانهای دوردست و کوههای صعب العبور مسکن گزین، باشد تا خدایت
از بلا نگه دارد. چشمان پدر از اشک لبریز است. آخرین نفسهایش را میکشد.
واژگان نیایش بر لبهایش جاری است. چشمانش را فرو میبندد و بانگ الرحیل
را، از جان و دل، لبیک میگوید. سکوتی ژرف بر اتاق خیمه زده است. زوزهای
از دور دست پر میکشد و میآید. نرگس از سرما میلرزد؛ بر میخیزد؛ دست
پسرش را میگیرد و از اتاق خارج میشود. فصلی پرهیجان در زندگی یگانه پسرش
آغاز شده است.
[~hr~]پی نوشت ها: (1)
نظر مسعودی در اثبات الوصیه چنین است که مهدی پنج ساله بود که با
مادربزرگش برای حج همسفر شده است. از سویی دیگر امام عسکری (ع) در سال
دویست و پنجاه و نه از مادرش خواسته تا کودکش را به حج ببرد. از مطالب گفته
شده، میتوان دریافت که حضرت مهدی (عج) با نماینده حضرت برگشته و هنگام
درگذشت پدر حضور داشته است. [2] تاریخ سامراء، ج 2، ص 251؛ تاریخ الغیبة الصغری، ص 299. [3] الارشاد، مفید، ص 320. [4]
روزی که جعفر چشم به جهان گشود، همسرش از اندوه شوهرش شگفت زده و علت را
جویا شد. امام دهم فرمود: خودت را ناراحت نکن، مردمان بسیاری از سوی او
گمراه خواهند شد. نک: کشف الغمة، ج 3، ص 175. امام هادی (ع)، به یارانش
هشدار میداد تا از جعفر دوری کنند و میفرمود: از پسرم جعفر، دوری کنید
که بسان پسر نوح است؛ پسری که نوح گفت: «پسرم از خاندان من است». و خدا
فرمود: «او از خاندان تو نیست؛ او کاری [و پسری] ناشایسته است»؛ نک: تاریخ
سامراء، ج 2، ص 251. [5] اعلام الوری، ص 360؛ الارشاد، ص 324؛ الغیبة الصغری، ص 290. [6] الارشاد، ص 383. [7] الغیبة، ص 161؛ بحارالانوار، ج 52، ص 12؛ الزام الناصب، ص 108. منبع:
سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و
مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 635