responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 391

خبر دادن امام هادی از مرگ دیگران‌

ابن شهرآشوب از سعید ملاح نقل می‌کند که گفت:
در یک میهمانی جمع شده بودیم، و مردی شوخی می‌کرد، امام هادی علیه‌السلام به جعفر بن قاسم بن هاشم بصری رو کرد و فرمود: بدان که او از این غذا نمی‌خورد، و به زودی به او خبر ناگواری از خاندانش می‌رسد، چون سفره را انداختند غلامش گریان آمد و گفت که مادرش از بام افتاده و در حال مرگ است. و جعفر می‌گوید: سوگند به خدا! دیگر واقفی نماندم، و به امامت او یقین پیدا کردم.
صفار قمی با سند خود از اسحاق نقل می‌کند که گفت:
در خدمت امام هادی علیه‌السلام بودم که مردی نزد او آمد، امام علیه‌السلام به او فرمود: فلانی! تو تا یک ماه دیگر می‌میری.
من در دلم گفتم: گویا اجل شیعیان خود را می‌داند. فرمود: اسحاق! چه چیز را منکر می‌شوید؟! رشید هجری که مستضعف بود علم منایا و بلایا [1] می‌دانست، امام که سزاوارتر است.
سپس فرمود: اسحاق! تو نیز تا دو سال دیگر می‌میری، و خاندان و فرزندان و زیر دستانت پراکنده، و سخت درمانده می‌شوند.
نجاشی با سند خود از ابوجعفر احمد بن یحیی اودی نقل می‌کند که گفت: به مسجد جامع رفتم تا نماز ظهر بخوانم، چون نماز را خواندم حرب بن حسن طحان، و عده‌ای از یاران را دیدم که دور هم نشسته‌اند، من نیز نزد ایشان رفتم، سلام کردم و نشستم، حسن بن سماعه هم آنجا بود، آن‌ها درباره حسین بن علی علیهماالسلام، و حوادثی که بر او گذشت، سپس درباره زید بن علی علیه‌السلام و حوادثی که بر او گذشت سخن می‌گفتند، یک نفر غریب با ما بود که نمی‌شناختیم، او گفت: آقایان! در سامرا نزد ما یک نفر علوی از اهل مدینه هست که یا ساحر است و یا کاهن. ابن‌سماعه گفت: نامش چیست؟ گفت: علی بن محمد بن الرضا علیهماالسلام، آن جماعت پرسیدند: چگونه فهمیدی؟ گفت: او در سامرا همسایه ما است، و هر شامگاه، جلو در خانه‌اش با او می‌نشینیم و سخن می‌گوییم، روزی نشسته بودیم که فرماندهی از قصر سلطان، همراه با خلعت‌ها، و عده زیادی از سران لشگر و پیادگان و خدمتکاران و دیگران بر ما گذشت، چون علی بن محمد علیهماالسلام را دید با شتاب آمد، و سلام و احترام کرد، چون رفت، او به ما گفت: او اینک از آنچه دارد شادمان است، و فردا پیش از نماز دفن می‌شود. ما از این سخن او در شگفت شدیم، و از نزد او برخاستم و گفتیم: این علم غیب است، با سه نفر هم پیمان شدیم چنانچه گفته او راست درنیامد او را بکشیم و از او راحت شویم، من در خانه خود بودم، و نماز صبح را خوانده بودم که همهمه‌ای شنیدم نزد در رفتم، ناگاه جمعیت زیادی از سپاه و دیگران را دیدم که می‌گویند: فلانی که فرمانده بود مرد، دیشب مست کرده بود، از جایی به جای دیگر می‌رفت که افتاد و گردنش شکست. گفتم: اشهد ان لا اله الا الله و رفتم تا او را ببینم، دیدم همان مردی است که امام هادی علیه‌السلام فرمود: او مرده بود، بودم تا دفن شد و برگشتم، و ما همه از این پیشگویی حضرت علیه‌السلام در شگفت شدیم.
کلینی رحمه الله با سند خود از ابویعقوب نقل می‌کند که گفت:
محمد بن فرج را قبل از مرگ، در شامگاهی در سامرا دیدم، او در برابر امام هادی علیه‌السلام بود که امام به او نگریست، و او فردایش بیمار شد، پس از چند روز به عیادتش رفتم، سنگین شده بود، به من خبر داد که امام علیه‌السلام برای او پارچه‌ای فرستاده، و او آن را پیچیده و زیر سرش گذاشته است، سپس در همان پارچه کفن شد. احمد از ابویعقوب نقل می‌کند که گفت: امام هادی علیه‌السلام را با ابن‌خصیب دیدم، ابن‌خصیب به امام علیه‌السلام گفت: فدایت شوم! رهسپار شو، فرمود: تو جلوتری، بیش از چهار روز نگذشت که به پای ابن‌خصیب چوبهای شکنجه را نهادند، و سپس خبر مرگش رسید.
و نیز روایت شده که ابن‌خصیب درباره خانه‌ای که از حضرت علیه‌السلام طلب می‌کرد پافشاری نمود، امام علیه‌السلام به او پیغام داد: با درخواست از خدای سبحان تو را به روزی می‌نشانم که اثری از تو به جا نماند. و خدای سبحان در همان روزها گرفتارش کرد.
روی ابن شهرآشوب:
عن سعید الملاح [قال]: اجتمعنا فی ولیمة، فجعل رجل یمزح، فأقبل أبوالحسن علیه‌السلام علی جعفر بن القاسم بن هاشم البصری، فقال: أما أنه لا یأکل من هذا الطعام، و سوف یرد علیه من خبر أهله ما ینغص علیه عیشه، فلما قدمت المائدة أتی غلامه باکیا أن أمه وقعت من فوق البیت، و هی بالموت. فقال جعفر: والله! لا وقفت بعد هذا، و قطعت علیه [2] .
قال الصفار: حدثنا الحسن بن علی بن فضال، عن معاویة، عن اسحاق قال: کنت عند أبی‌الحسن علیه‌السلام و دخل علیه رجل، فقال له أبوالحسن علیه‌السلام: یا فلان! انک تموت الی شهر. قال: فأضمرت فی نفسی: کأنه یعلم آجال شیعته، قال: یا اسحاق! و ما تنکرون من ذلک؟ و قد کان رشید الهجری مستضعفا و کان یعلم علم المنایا و البلایا، فالامام أولی بذلک.
ثم قال: یا اسحاق! تموت الی سنتین، و یشتت أهلک و ولدک و عیالک و أهل بیتک، و یفلسون افلاسا شدیدا [3] .
قال النجاشی:
أخبرنا محمد بن جعفر المؤدب: قال حدثنا أحمد بن محمد، قال: حدثنی أبوجعفر أحمد بن یحیی الأودی، قال: دخلت مسجد الجامع لأصلی الظهر، فلما صلیت رأیت حرب بن الحسن الطحان و جماعة من أصحابنا جلوسا، فملت الیهم فسلمت علیهم و جلست، و کان فیهم الحسن بن سماعة، فذکروا أمر الحسین بن علی علیهماالسلام و ما جری علیه، ثم من بعد زید بن علی و ما جری علیه، و معنا رجل غریب لا نعرفه.
فقال: یا قوم! عندنا رجل علوی بسر من رأی من أهل المدینة ما هو الا ساحر، أو کاهن، فقال له ابن‌سماعة: بمن یعرف؟ قال: علی بن محمد بن الرضا، فقال له الجماعة: و کیف تبینت ذلک منه؟
قال: کنا جلوسا معه علی باب داره، و هو جارنا بسر من رأی نجلس الیه فی کل عشیة نتحدث معه، اذ مربنا قاء من دار السلطان معه خلع، و معه جمع کثیر من القواد و الرجالة و الشاکریة و غیرهم، فلما رأی علی بن محمد وثب الیه و سلم علیه و أکرمه، فلما أن مضی قال لنا: هو فرح بما هو فیه، و غدا یدفن قبل الصلاة. فعجبنا من ذلک وقمنا من عنده، و قلنا: هذا علم الغیب، فتعاهدنا ثلاثة ان لم یکن ما قال أن نقتله و نستریح منه، فانی فی منزلی و قد صلیت الفجر اذ سمعت غلبة، فقمت الی الباب، فاذا خلق کثیر من الجند و غیرهم و هم یقولون: مات فلان القائد، البارحة سکر و عبر من موضع الی موضع، فوقع و اندقت عنقه، فقلت: أشهد أن لا اله الا الله، و خرجت أحضره و اذا الرجل کان کما قال أبوالحسن میت، فما برحت حتی دفنته و رجعت، فتعجبنا جمیعا من هذه الحال [4] .
روی الکلینی: عن الحسین بن محمد، عن رجل، عن أحمد بن محمد، قال: أخبرنی أبویعقوب قال: رأیته یعنی محمدا قبل موته بالعسکر فی عشیة و قد استقبل أباالحسن علیه‌السلام فنظر الیه و اعتل من غد، فدخلت الیه عائدا بعد أیام من علته و قد ثقل، فأخبرنی أنه بعث الیه بثوب فأخذه و أدرجه و وضعه تحت رأسه، قال: فکفن فیه.
قال أحمد: قال أبویعقوب: رأیت أباالحسن علیه‌السلام مع ابن الخصیب، فقال له ابن‌الخصیب: سر جعلت فداک، فقال له: أنت المقدم، فما لبث الا أربعة أیام حتی وضع الدهق علی ساق ابن الخصیب ثم نعی.
قال: روی عنه ألح علیه ابن الخصیب فی الدار التی یطلبها منه بعث الیه: لأقعدن بک من الله عزوجل مقعدا لا یبقی لک باقیة، فأخذه الله عزوجل فی تلک الأیام [5] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) علم منایا و بلایا: آگاه بودن به سر رسید آجال، و حدوث حوادث که به اولیاء الله اختصاص دارد [معارف و معاریف: 9 / 627].
(2) المناقب 4: 415، اعلام الوری 2: 124، الثاقب فی المناقب: 537 ح 6، کشف الغمة 2: 398، بحارالأنوار 50: 182.
(3) بصائر الدرجات: 265 ح 13، بحارالأنوار 42: 133 ح 5.
(4) رجال النجاشی: 41، بحارالأنوار 50: 186 ح 64.
(5)
الکافی 1: 500 ح 6، الارشاد: 331، المناقب 4: 407، الثاقب فی المناقب: 535 ح 3، الخرائج و الجرائح 2: 681، اعلام الوری 2: 116، کشف الغمة 2: 380، بحارالأنوار 50: 139 ح 23.
منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادی؛ تهیه و تدوین گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم؛ مترجم علی مؤیدی؛ نشر معروف چاپ اول دی 1384.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 391
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست