نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 26
آگاهی از آمدن باران
مجلسی رحمه الله از کتاب عتیق غروی، با سند از علی بن یقطین اهوازی نقل
میکند که گفت: من عقائد معتزله را داشتم، و از امامت امام هادی
علیهالسلام چیزهایی میشنیدم که مسخرهام میآمد، و نمیپذیرفتم، وضعم
وادارم کرد تا برای دیدار خلیفه به سامرا بروم، رفتم، و چون [مصادف با]
ایامی بود که خلیفه با مردم قرار داشت تا سواره به صحرا روند، فردای آن
روز مردم با لباسهای نازک و بدن نما، و باد بزن به دست بیرون آمدند، و
امام هادی علیهالسلام با لباس زمستانی و لباده و کلاه بیرون آمد در حالی
که بر زین خود سپری بلند، و دم اسبش را گره زده بود. مردم حضرت علیهالسلام
را مسخره میکردند، و حضرت علیهالسلام میفرمود: آگاه باشید، «موعد آنها
صبح است، آیا صبح نزدیک نیست؟» چون به وسط صحرا رسیدند و از میان آن دو
باغ گذشتند، ابری برخاست، و آسمان به شدت باریدن گرفت، اسبها تا زانو به
گل فرو رفتند، و دمهای آنها آلوده شد، پس آنان، در بدترین هیئت [، خیس و
آلوده] برگشتند، و امام هادی علیهالسلام در بهترین هیئت، و آنچه به آنان
رسید، به ایشان نرسید. با خود گفتم: اگر خدای سبحان از این راز آگاهش کرده، پس او حجت خداست. سپس
زیر سقفی رفت، و چون نزدیک شد، سه بار کلاه خود را برداشت، و بر قسمت جلو و
برآمده زین گذاشت، و به من [که در دلم از پی حکم عرق جنب از حرام بودم]،
رو کرد و فرمود: اگر از حلال باشد، نماز در آن لباس جایز است، و اگر از
حرام باشد، نماز در آن جایز نیست. پس به او ایمان آوردم و به فضیلتش اعتراف
کردم، و ملتزم رکابش شدم. ابنحمزه از طیب بن محمد نقل میکند که گفت:
روزی متوکل سوار شد [که به صحرا رود]، مردم نیز پشت سرش بودند، آل
ابیطالب نزد امام هادی علیهالسلام رفتند تا در رکاب او باشند، و امام
علیهالسلام در یک روز بسیار گرم تابستانی، که آسمان، صاف و بیابر بود
بیرون آمد در حالی که دم اسبش گره خورده، و زین آن چرمی بلند، و خود کلاه و
لباس بارانی پوشیده بود. زید بن موسی بن جعفر به جماعت آل ابیطالب گفت:
به این مرد بنگرید که در چنین روزی گویی که در وسط زمستان بیرون میآید!
همه به راه افتادند، از پل عبور نکرده بودند که آسمان ابری شد، و همچون
دهان مشک، باران بارید، لباس همه خیس شد [به جز امام هادی علیهالسلام]،
زید بن موسی به امام علیهالسلام نزدیک شد، و گفت: سرورم! تو که میدانستی
آسمان باران میبارد، چرا به ما نفرمودی؟ نابود شدیم! مجلسی رحمه الله با سند، از یحیی بن هرثمه نقل میکند که گفت: متوکل
مرا به مدینه فرستاد تا امام هادی علیهالسلام را به خاطر بدگویی که از او
شده بود، به سامرا بیاورم، چون به مدینه رفتم، مردمش، چنان فریاد و شیون
کردند که نشنیده بودم، آنان را آرام کردم، و سوگند خوردم که مأمور نیستم به
او بدی برسانم، و خانه حضرت علیهالسلام را تفتیش کردم و چیزی جز قرآن و
دعا و همانند اینها نیافتم. پس او را به راه انداختم، و خود خدمت به
او را به عهده گرفتم، و با او خوشرفتاری کردم، در بین راه، روزی که آسمان
صاف، و آفتاب، تابان بود، دیدم سوار شد در حالی که لباس بارانی پوشیده، و
دم اسب خود را گره زده است. از کار او تعجب کردیم. چیزی نگذشت که ابری
آسمان را پوشاند، و به شدت باران آمد، و ما خیلی در سختی افتادیم. حضرت
علیهالسلام، رو به من کرد و فرمود: میدانم آنچه دیدی نپذیرفتی، و [سپس]
گمان کردی که من چیزی میدانم که تو نمیدانی، چنان نیست که پنداشتی، بلکه
من در صحرا بزرگ شدهام، و آن بادهایی را که از پی آنها باران است
میشناسم، از این رو خود را آماده کردم. و چون به بغداد رسیدم نزد
اسحاق به ابراهیم طاهری که در آنجا بود رفتم، گفت: یحیی! این مرد، فرزند
رسول خدا صلی الله علیه و آله است، و متوکل کسی است که خود میشناسی، اگر
متوکل را تحریک کنی، او را به قتل میرساند، و رسول خدا صلی الله علیه و
آله دشمن تو خواهد بود. گفتم: سوگند به خدا از او جز نیکی ندیدهام. و به
سامرا وارد شدم و نزد وصیف ترکی که از یارانش بودم رفتم، گفت: سوگند به خدا
اگر از سر این مرد، مویی کم شود، خودم خونخواهش خواهم بود، من از سخن این
دو نفر تعجب کردم، و همه آنچه از خوبی و تعریف که درباره حضرت علیهالسلام
میدانستم، و شنیده بودم به متوکل گفتم، متوکل نیز با تجلیل و احترام از
حضرت علیهالسلام پذیرایی کرد. و نیز از علی بن مهزیار نقل میکند که
گفت: به سامرا وارد شدم در حالی که شک در امامت [امام هادی علیهالسلام]
داشتم، خلیفه را دیدم که در یک روز بهاری به شکار میرود، هوا گرم بود، و
مردم لباس تابستانی پوشیده بودند، امام هادی علیهالسلام لباده پوشیده بود،
و بر روی اسب خود پوشش نمدی انداخته، دم اسب خود را گره زده بود، مردم
تعجب میکردند و میگفتند: آیا این مدنی را نمیبینید که با خود چه کرده
است؟! و من با خود گفتم: اگر این امام بود، این کار را نمیکرد. چون مردم
به صحرا رسیدند چیزی نگذشت که ابری بزرگ برخاست، و سیل آسا باران آمد، همه
خیس و غرق در باران شدند، ولی امام از میان آن همه سالم ماند، با خود گفتم:
گویا او امام باشد. سپس گفتم: میخواهم از او درباره لباس آلوده به عرق
جنابت بپرسم، اگر نقاب از چهره برگرفت امام است، و چون نزدیک من شد، نقاب
از چهره برگرفت و گفت: اگر در لباس، عرق جنب از حرام باشد نماز در آن جایز
نیست، و اگر عرق جنب از حلال باشد، نماز در آن، جایز است. پس دیگر در امام
او شکی برایم باقی نماند. روی المجلسی: عن کتاب «العتیق الغروی»
أبوالفتح غازی بن محمد الطرائفی، عن علی بن عبدالله المیمونی، عن محمد بن
علی بن معمر، عن علی بن یقطین بن موسی الأهوازی قال: کنت رجلا أذهب مذاهب
المعتزلة، و کان یبلغنی من أمر أبیالحسن علی بن محمد علیهماالسلام ما
أستهزی به و لا أقبله، فدعتنی الحال الی دخولی بسر من رأی للقاء السلطان
فدخلتها، فلما کان یوم وعد السلطان الناس أن یرکبوا الی المیدان. فلما کان
من غد رکب الناس فی غلائل القصب، بأیدیهم المراوح، و رکب أبوالحسن
علیهالسلام فی زی الشتاء، و علیه لباد و برنس، و علی سرجه تجفاف طویل، و
قد عقد ذنب دابته، و الناس یهزءون به، و هو یقول: ألا (ان موعدهم الصبح
ألیس الصبح بقریب) [1] . فلما توسطوا الصحراء و جازوا بین الحائطین ارتفعت
سحابة، و أرخت السماء عزالیها، و خاضت الدواب الی رکبها فی الطین، و لوثتهم
أذنابها، فرجعوا فی أقبح زی، و رجع أبوالحسن علیهالسلام فی أحسن زی، و لم
یصبه شیء مما أصابهم. فقلت: ان کان الله عزوجل أطلعه علی هذا السر فهو
حجة. ثم أنه لجأ الی بعض السقائف، فلما قرب نحی البرنس، و جعله علی قربوس
سرجه ثلاث مرات، ثم التفت الی و قال: ان کان من حلال فالصلاة فی الثوب
حلال، و ان کان من حرام فالصلاة فی الثوب حرام، فصدقته و قلت بفضله و لزمته
[2] . روی ابنحمزة: عن الطیب بن محمد بن الحسن بن شمون قال: رکب
المتوکل ذات یوم، و خلفه الناس، و رکب آل أبیطالب الی أبیالحسن
علیهالسلام لیرکبوا برکوبه، فخرج فی یوم صائف شدید الحر، و السماء صافیة
ما فیها غیم، و هو علیهالسلام معقود ذنب الدابة بسرج جلود طویل، و علیه
ممطر و برنس. فقال زید بن موسی بن جعفر لجماعة آل أبیطالب: انظروا الی هذا
الرجل یخرج مثل هذا الیوم، کأنه وسط الشتاء، قال: فساروا جمیعا فما جاوزوا
الجسر و لا خرجوا عنه حتی تغیمت السماء و أرخت عزالیها کأفواه القرب، و
ابتلت ثیاب الناس، فدنا منه زید بن موسی بن جعفر و قال: یا سیدی! أنت قد
علمت أن السماء قد تمطر، فهلا أعلمتنا، فقد هلکنا و عطبنا [3] . روی
المجلسی: عن المسعودی، حدثنا ابن أبیالأزهر، عن القاسم بن أبیعباد، عن
یحیی بن هرثمة قال: وجهنی المتوکل الی المدینة لاشخاص علی بن محمد بن علی
بن موسی علیهمالسلام لشیء بلغه عنه، فلما صرت الیها ضج أهلها وعجوا ضجیجا
و عجیجا ما سمعت مثله، فجعلت أسکنهم و أحلف أنی لم أؤمر فیه بمکروه، و
فتشت منزله، فلم أصب فیه الا مصاحف، و دعاء، و ما أشبه ذلک. فأشخصته و
تولیت خدمته و أحسنت عشرته، فبینا أنا فی یوم من الأیام و السماء صاحیة، و
الشمس طالعة اذا رکب، و علیه ممطر قد عقد ذنب دابته، فتعجبت من فعله، فلم
یکن من ذلک الا هنیئة حتی جاءت سحابة، فأرخت عزالیها، و نالنا من المطر أمر
عظیم جدا. فالتفت الی فقال: أنا أعلم أنک أنکرت ما رأیت، و توهمت أنی
أعلم من الأمر ما لم تعلم، و لیس ذلک کما ظننت، و لکنی نشأت بالبادیة، فأنا
أعرف الریاح التی تکون فی عقبها المطر، فتأهبت لذلک. فلما قدمت الی مدینة
السلام بدأت باسحاق بن ابراهیم الطاهری، و کان علی بغداد، فقال: یا یحیی!
ان هذا الرجل قد ولده رسول الله صلی الله علیه و آله، و المتوکل من تعلم، و
ان حرضته علیه قتله، و کان رسول الله صلی الله علیه و آله خصمک. فقلت:
والله ما وقفت منه الا علی أمر جمیل، فصرت الی سامراء فبدأت بوصیف الترکی و
کنت من أصحابه، فقال لی: والله! لئن سقط من رأس هذا الرجل شعرة لا یکون
الطالب بها غیری، فتعجبت من قولهما و عرفت المتوکل ما وقفت علیه من أمره و
سمعته من الثناء، فأحسن جائزته و أظهر بره و تکرمته [4] . و قال أیضا:
«المعتمد فی الأصول» قال علی بن مهزیار: وردت العسکر، و أنا شاک فی
الامامة، فرأیت السلطان قد خرج الی الصید فی یوم من الربیع، الا أنه صائف و
الناس علیهم ثیاب الصیف، و علی أبیالحسن علیهالسلام لبادة و علی فرسه
تجفاف لبود، و قد عقد ذنب الفرس، و الناس یتعجبون منه و یقولون: ألا ترون
الی هذا المدنی، و ما قد فعل بنفسه؟ فقلت فی نفسی: لو کان هذا اماما ما فعل
هذا. فلما خرج الناس الی الصحراء لم یلبثوا [الا] أن ارتفعت سحابة
عظیمة هطلت، فلم یبق أحد الا ابتل حتی غرق بالمطر، وعاد علیهالسلام و هو
سالم من جمیعه، فقلت فی نفسی: یوشک أن یکون هو الامام، ثم قلت: أرید أن
أسأله عن الجنب اذا عرق فی الثوب، فقلت فی نفسی: ان کشف وجهه فهو الامام،
فلما قرب منی کشف وجهه، ثم قال: ان کان عرق الجنب فی الثوب و جنابته من
حرام لا یجوز الصلاة فیه، و ان کانت جنابته من حلال فلا بأس، فلم یبق فی
نفسی بعد ذلک شبهة [5] .
پی نوشت ها: (1) هود: 81. (2)
بحارالأنوار 50: 187 ح 65، و 90 : 142 ، مدینة المعاجز 7: 496 ح 69. قال
المجلسی بیان: الغلالة بالکسر شعار تحت الثوب، و القصب محرکة: ثیاب ناعمة
من کتان، و التجفاف بالکسر آلة للحرب یلبسه الفرس و الانسان، لیقیه فی
الحرب، و المراد هنا ما یلقی علی السرج وقایة من المطر، و الظاهر أن المراد
بالسر ما أضمر من حکم عرق الجنب، و یحتمل أن یکون المراد به نزول المطر. [3] الثاقب فی المناقب: 540 ح 5، مدینة المعاجز 7: 499 ح 71. [4] بحارالأنوار 50: 207 ح 22، الامام الهادی علیهالسلام من المهد الی اللحد: 438. [5] المناقب 4: 413، بحارالأنوار 50: 173 ح 53، و 80: 117 ح 5، مدینة المعاجز 7: 498 ح 70. منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادی؛ تهیه و تدوین گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم؛ مترجم علی مؤیدی؛ نشر معروف چاپ اول دی 1384.
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 26