اى جدّ عاليمقدار من بيمار را با حالت ناتوانى و نهايت ذلّت مقيد و مغلول
بشام درآوردند اكنون قصد كشتن مرا هم دارند و كسى نيست شفاعت كند قال و جعلت عمّاته
و اخواته يتصارخن و يبكين حوله تمام اسيران از عمه و خواهران در گرد شمع امامت حلقه زدند صدا به ناله و صيحه بلند كردند امّ كلثوم سلام اللّه
عليها رو كرد به يزيد و فرمود يا يزيد الملعون لقدا رويت الارض من دماء اهل البيت و
لم يبق غير هذا الصبىّ الصّغير اى بىمروّت تو كه زمين را از خون اهل بيت رسالت رنگين
كردى غير از اين جوان بيمار كسى باقى نمانده
اين غم رسيده را بمن مبتلا ببخش
برما نگه مكن برسول خدا ببخش
برما ستمكشان به جز اين محرمى نماند
محزونيش ببين و بخير النّساء ببخش
خونى در او نمانده كه ريزى ز پيكرش
ما را بخون ناحق او خونبها ببخش
بيمار و نوجوان و پدر كشته و اسير
برحرف او نظر مكن مدّعا ببخش
هرچند دل ز سنگ بود سختتر ترا
اى سنگدل براين دل مجروح ما ببخش
دانى كه ما نبيره سالار محشريم
ما را ز بيم پرسش روز جزا ببخش
ثم تعلقت النّساء به جميعا تعلق الشّفقى يعنى شصت و چهار زن و بچه اسير به دامن بيمار درآويختند و وى را مثل جان در برگرفتند و
هنّ يند بن و اقلّة رجالا همه به فرياد و فغان مىگفتند امان از بىكسى بزرگان مردان
ما را كشتند زنان را