اسير كردند شمشير از كوچكهاى ما برنمىدارند و اغوثاه ثمّ و اغوثاه يا
جبّار السّماء يا باسط البطحاء از استغاثه و زارى آن يك مشت زن و بچّه لرزه براعضاى
يزيد افتاد حالت جلساء مجلس دگرگون شد اغلب به گريه درآمدند
فخشى يزيد ان تاخذ النّاس الشّفقة عليهم يزيد پليد ترسيد
كه مبادا به شورش درآيند و بحال آن زنان پريشان شفقت
كنند و فتنه حادث شود لهذا يزيد از سر قتل امام بيمار عليه السّلام درگذشت
و در نسخهاى ديگر از كتاب مناقب نوشته شده است : چون يزيد
امر به قتل سيّد سجّاد كرد آن حضرت بگريه درآمد فرمود يا يزيد ان كان بينك و بين هؤلاء
النّساء قرابة فابعث معهنّ من تثق به حتّى يبلغهنّ بالمدينة يعنى اگر ترا با اسيران
دربدر و زنان خونجگر خويشى و قرابتى هست پس از
كشتن من شخص امين موثقى را همراه اين اسيران روانه كن تا آنها را به مدينه برساند چون اين كلام از امام بيمار عليه السّلام سر زد تمام مردم به گريه درافتادند فانتحب النّاس و ضجّوا بالبكاء و العويل صداى ضجه از مجلس بلند
شد يزيد ترسيد و از سر قتل حضرت درگذشت و گفت لا
يبلغهنّ غيرك غير از تو كسى ايشان را ديگر به مدينه نمىرساند .
در تفسير علىّ بن ابراهيم مسطور است كه چون آل
اللّه را به مجلس مشئوم يزيد شوم درآوردند يزيد پليد رو
كرد به حضرت امام زين العابدين عليه السّلام و گفت يا
علىّ بن الحسين الحمد للّه الّذى قتل اباك اى پسر حسين
عليه السّلام شكر خداى را كه پدرت را
كشت .
امام بيمار عليه السّلام فرمود خدا لعنت كند كسى را كه پدر مرا كشت يعنى تو كشتى و خدا تو را لعنت كنند يزيد از اين سخن غضبناك شد
امر به قتل حضرت سجّاد عليه السّلام نمود آن بزرگوار كه از كشته شدن باك نداشت فرمود