امكان افتاد بناى گريه و
زارى و صيحه و نوحه نهاد و آنقدر گريست كه
ريش وى از اشگ تر شد يزيد پرسيد اى
سفير روم گريه تو در همچو مجلسى كه عيش و سرور ماست براى چيست؟
سفير روم گفت :
بدانكه من در زمان پيغمبر خدا
صلّى اللّه عليه و آله به رسم تجارت وارد مدينه شدم خواستم هديه و تحفهاى خدمت رسولخدا
صلّى اللّه عليه و آله برده باشم از يكى از اصحاب پرسيدم كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله چه نوع
از هدايا را دوست مىدارد آن مرد گفت دو
بسته مشگ و عطريّات در نزد پيغمبر صلّى
اللّه عليه و آله از همه چيز محبوبتر
است من آمدم دو بسته مشگ با قدرى عنبر اشهب برداشتم روانه خانه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله شدم و آنروز در خانه ام سلمه تشريف داشت اذن گرفتم داخل شدم فلمّا شاهدت جماله ازداد عينى من لقائه نورا ساطعا و زادنى منه
سرورا و قد تعلّق قلبىّ بمحبّته يعنى چون چشمم برغرّه
غرّاى احمدى و جمال دلآراى محمّدى صلّى اللّه عليه و آله افتاد ديدم نور چشمانم زياد و روشنى ديدهام افزون گشت فى
الواقع ماه شب چهارده اقتباس
نور از لمعه رخسارش مىنمود و چراغ جهانافروز
آفتاب با پرتو شمع جمالش تاب مقاومت نداشت وجد و سرورى در دل
و محبّت آن حضرت در قلبم جاىگير شد بعد از سلام و تحيّت عطر را در حضور مهر ظهورش
نهادم بزبان شيرين فرمود :
ما هذا؟ اين چيست؟
عرضه داشتم هديه محقّرى است كه به خدمت آوردهام اميدوارم قبول فرمائى .
حضرت فرمود :
نام
تو چيست؟
عرض كردم :
عبد
الشمس يعنى بنده آفتاب .
فرمود : نام خود را تبديل
كن، من اسم تو را عبد الوهّاب گذاردم، اگر
اين نام را قبول مىكنى من نيز هديه تو را مىپذيرم و در غير اين صورت هديه را قبول
نخواهم نمود .