پدرت على
امير المؤمنين بود به غضب درآمد و گفت بزنيد
دوباره شروع كردند آن بيچاره را تازيانه زدن كه تمام اعضايش را در هم شكستند پس جاثليق رو كرد به يزيد و گفت بزن
بخدا قسم كه مىبينم رسولخدا را پيش روى
من ايستاده پيراهنى از نور و تاجى از طلا مرصّع در دست دارد مىفرمايد
اين قميص نور و اين تاج زرّين مال تست كه بيائى و بپوشى و در بهشت رفيق من باشى بجهت
آنكه به اهل بيت من محبّت كردى و در راه پسرم زجر
كشيدى ساعتى نگذشت كه جاثليق تازهمسلمان جان داد و از آلام راحت شد
شعر
روى دل در حديقه جان كرد
منزل اندر فضاى جانان كرد
از جمله كسانى كه در مجلس شوم يزيد پليد شفاعت
از سر مطهّر امام عليه السّلام نمود و آن ناپاك را از اهانت به سر مقدّس حضرت عليه
السّلام بازداشت و وى را توبيخ كرد سفير ملك روم بود كه حكايتش را ذيلا مىنگاريم .
حكايت عبد الوهاب سفير روم
شيخ طريحى عليه الرّحمه از ثقات روات در كتاب منتخب المراثى نقل مىكند
كه چون يزيد پليد مجلس
خود را به اصناف خلايق و اختلاف طرايق آراست از سفراء و ايلچيان روم و فرنگ و وزراء
دول خارج را در مجلس خواست تا شأن و شوكت او را ببينند و در بلاد خود تعريف كنند از
جمله آنها سفير و رسول ملك روم بود كه در مجلس حضور داشت و چون سرها
را با سر مطهّر جناب سيّد الشّهداء آوردند و در پيش يزيد
نهادند و آن ظالم غدّار از گفتار و
كردار هرچه مىخواست بگويد گفت و
آنچه دلش خواست كرد فلمّا راى النّصرانى رأس الحسين عليه السّلام بكى و صاح و ناح چون سفير نصرانى چشمش به
سر بريده امام عالم