عرش خدا نوشته جدش خاتم الانبياء بوده و مادرش فاطمه زهراء است و پدرش قاتل مشركين است خولى گفت اى
امّ كلثوم حقا كه دختر شجاع و خودت شجاعه مىباشى .
و فى نسخه اخرى سهل گويد سرهاى
جوانان را شماره كردم هيجده سر بود بعد از سر امام حسين عليه السّلام سر على اكبر عليه
السّلام را آوردند پس از
او سر عبّاس بن على عليه السّلام برنيزه بود و حامل آن سر قشعم جعفى بود بعد از او
سر عون بود نيزهدار سنان بن انس نخعى بود همين نحو سرها را پشت سر
هم مىكشيدند و مىبردند .
سهل مىگويد :
پشت سرها
اسيران آمدند پيشاپيش آنها زين العابدين عليه السّلام با تن خسته برشتر
بغير وطاء نشسته و پشت او
مخدّره برناقه سوار كه برقع از خزادكن داشت و هى ناله مىكرد و تنادى وا ابتاه وا محمّداه
وا عليّاه وا حسناه وا حسيناه وا عبّاساه وا حمزتاه از روز سياه خود مىناليد من نگاه
مىكردم ناگاه ديدم صيحه برمن زد چنانچه بند
دلم گسيخت پيش رفتم گفتم بىبى
براى چه برمن صيحه زدى فرمود آخر حيا نمىكنى اينقدر به
حرم پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله نظر مىنمائى من عرض كردم
خاتون من چشمم بركنده باد اگر نگاه بريبه به صورت شما كرده باشم .
فرمود كيستى؟
عرض كردم :
سهل
بن سعد شهرزورى از جمله غلامان شما و دوستان شمايم .
رو كردم به امام بيمار عليه السّلام عرض كردم آقا من يكى از موالى و شيعيانم چكنم كاش در كربلا بودم و جان فدا مىكردم اكنون فرمايشى داريد بفرمائيد تا
اطاعت كنم؟
فرمود آيا پول همراه
دارى؟
عرض كردم بلى هزار در هم موجود است .
فرمود قدرى از آنها را به آن حامل سر بده و بگو قدرى از پيش حرم دورتر ببرد تا مردمان اينقدر بما تماشا نكنند عرض كردم بچشم رفتم پول را دادم و برگشتم