مىبينى كه اين قوم بما چه كردند
برادرم را كشتند و سبينا كالسّبىّ العبيد و الاماء ماها را مانند كنيزان و غلامان اسير
كردند به اين شتران برهنه بىجهاز نشانده چنانچه مىبينى؟
من عرض كردم بخدا كه بررسولخدا گرانست اسيرى
و خوارى شما آيا بمن فرمايشى دارى؟
فرمود اشفع لنا عند صاحب المحمل از اين كجاوهكش درخواست كن كه محملهاى
ما را عقب نگاره دارند سرها را پيش ببرند
تا مردم بنظاره سرها مشغول شوند و اين پردهگيان را
كمتر نظاره كنند فقد حزينا من كثرة النّظر الينا بس كه مردم نظارهگر بما تماشا كردند
ما رسوا شديم .
من عرض كردم بچشم رفيقى همراه داشتم نصرانى بود باتفاق او رفتيم بنزد
نيزهدار از او درخواست نموديم كه چنين كن،
از من نپذيرفت و مرا دشنام داد و با كعب نيزه دور كرد آن رفيق نصرانى چشمش كه بسر مطهّر امام افتاد چشم بصيرتش
باز شد جذبه نور الهى و عنايت نامتناهى بردل نصرانى تابيد بگوش خود شنيد كه سر بريده
قرائت مىكند و مىفرمايد و لا تحسبن اللّه غافلا عمّا يعمل الظّالمون الايه فادركته
السّعادة توفيق يار و سعادت مددكار نصرانى شد و هو متقلّد سيفا تحت ثيابه شمشير خونفشان
در زير لباس بركمر بسته بود همين كه مظلومى عيال و حقيقت خامس آل عبا را ديد بصوت بلند گفت اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه ثمّ انتضى سيفه
و شدّ على القوم بعد شمشير خود را برهنه كرد و با آن تيغ خونفشان برشاميان حمله كرد
با ديده گريان اشگريزان جمعى را به نيران فرستاد و نيز جماعتى
را مجروح ساخت و مىگفت روى شما سياه باشد اين اجر رسولخدا بود و مردم برسر وى هجوم
آوردند دستگيرش كردند پس از
زخمهاى منكر در زير پاى شتر
اسيران سرش را بريدند و از براى كشته شدن او اظهار فرح مىكردند