گريبانهاى دريده
سر برهنه مردم نظارهگر تماشاى دخترانرا مىكنند اين علىّ ابن ابيطالب كجاست آن امير
بدر و حنين كه پارههاى جگر
خود را در ميان دشمن خوار ببيند ثمّ بكيت و بكى لبكائى كلّ من سمع بعد از اين سخنان
عنان گريه را رها كردم هركه سخنان مرا شنيد بگريه افتاد
و ليكن از بس كه جمعيّت بود كسى برمن برنخورد همه مشغول فرح و عيش و سرور و نشاط خود
بودند و صداى خود را بلند داشته .
سهل گويد : بعد از رفتن
و گذشتن سرها ديدم قافله اسيران آمدند از جلو من گذشتند اذا بنسوة على الأقطاب بغير و طاء و لا ستر همه برشتران بىجهاز سوار
بىستر و چادر و قائلة منهنّ تقول وا محمّداه يكى مىگفت وا
محمّداه ديگرى مىگفت وا عليّاه يكى وا اخاه يكى وا سيّداه يكى پدر پدر مىگفت
ديگرى مىگفت يا رسول اللّه بناتك كانّهنّ اسارى اليهود و النّصارى دخترانت را مانند
اسيران يهود و نصارى اسير كردهاند ديگرى مىگفت اى جدّ بزرگوار سر از قبر بيرون آر
و بركوچك و بزرگ ما نظاره كن كه حسين عليه السّلام تو مذبوح من القفا مهتوك الخباء
عريان بلا رداء مانده ديگرى مىگفت وا حزناه لما اصابنا اهل البيت يا رسول اللّه بفرياد
ما برس رسوا شديم
سهل گويد : همينكه محمل
عليا مكرّمه امّ كلثوم كبرى زينب سلام اللّه عليها آمد بگذرد فتعلّقت بقائمة المحمل
من خود را به محمل آن مخدّره رساندم گوشه محمل
را گرفتم و گفتم السّلام
عليكم يا اهل بيت محمّد و رحمة اللّه و بركاته .
آن مخدّره جواب سلام مرا بازداد و فرمود : يا عبد اللّه كيستى در اين شهر كه برما سلام مىكنى كه غير از تو كسى
بما سلام نكرد بلكه دشنام داد ! ؟ عرضكردم يا سيّدتى اى خاتون منم سهل شهرزورى كه خدمت محمّد مصطفى صلّى
اللّه عليه و آله رسيده و ادراك صحبت آن حضرت كردهام .
چون عليا
مكرّمه دانست كه من از دوستانم فرمود يا سهل الا ترى ما قد صنع بنا