دست ديگر سر به پوست آويخته
را نگه داشت و در حالى كه خون از گلوى آن
طفل به سينه حضرت جارى بود او را به در خيمه آورد امّ كلثوم را طلبيد طفل را به وى
داد و آن مخدّره صيحهزنان و برسرزنان على اصغر را به خيمه آورد و در آنجا نهاد .
برخى از ارباب مقاتل فرمودهاند : سن شاهزاده على اصغر يكسال بود و در وقتى كه حضرت از اسب افتاده يا پياده شده بودند صداى ناله طفل خود را شنيده و به هواى ديدن او آهسته آهسته
آمدند و او را در برگرفته و به زانو نشانيدند ناگاه مرد مخنّثى از بنى اسد تيرى انداخت
و گلوى آن طفل را نشانه تير زهرآلود ساخت كه فى الفور
روح آن طفل از قفس بدن پرواز كرد،
حضرت فرمودند : انّا للّه و
انّا اليه راجعون
مقاله عليين وساده مرحوم فاضل دربندى
مرحوم دربندى مىفرمايد :
لمّا
سمع هذا النّور النّيّر و القمر المنير استغاثة ابيه عليه السّلام قطع القماط و القى
نفسه يعنى هنگامى كه صداى استغاثه امام به سمع نور تابناك و ماه درخشان شاهزاده على
اصغر رسيد بند قنداقه را پاره كرد
و خود را از گهواره بيرون انداخت .
شعر
دست از قنداق جان بيرون كشيد
بندهاى بسته را برهم دريد
آرى آرى شير حق است اين ولد
آنكه در گهواره اژدر مىدرد
و بكى و ضجّ حسيرا بذلك روحى و ارواح العالمين فداه الى اجابة دعوة ابيه .
پس از پاره كردن بند قنداق و خود را بيرون انداختن ضجه و ناله خود را بلند كرد و
بدينوسيله دعوت پدر را
اجابت نمود