responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 687

انّه عليه السّلام اقبل الى امّ كلثوم و قال لها : يا اختاه اوصيك بولدى الاصغر فانّه طفل صغير و له من العمر ستّة اشهر .

امام غريب در ميان تمام بانوان رو به امّ كلثوم خاتون نموده و فرمودند : خواهر وصيت مى‌كنم تو را درباره پسر شيرخواره‌ام على اصغر كه در مراعات حالت او سعى كنى و در حفظ او بكوشى زيرا كه او طفل صغيرى است كه شش ماه از عمرش گذشته .

امّ كلثوم سلام اللّه عليها عرضه داشت : برادر سه روز مى‌گذرد كه اين طفل آب و شير نچشيده پس خوب است شما از اين گروه برايش شربت آبى بطلبيد تا از تشنگى نميرد .

حضرت فرمودند : بياور طفل شيرخواره را .

طفل را آورده و بدست امام عليه السّلام سپردند، امام عليه السّلام سوار شدند و عباى مبارك بدوش كشيده و آن طفل را در زير آن گرفتند كه مبادا حرارت و سوزش آفتاب سبب زيادتى عطش و التهاب آن شيرخوار شود بارى حضرت روى به ميدان آوردند .

راوى گفت : امام عليه السّلام از اوّل طلوع آفتاب تا آن وقت مكرّر به خيمه رفتند و به ميدان آمدند و در هردفعه چيزى از براى اتمام حجّت آوردند يك بار قرآن را آورده و فرمودند : اى قوم آيا اين قرآن نيست كه برجدّ من نازل شده يا من پسر پيغمبر شما نيستم بار ديگر عمامه پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را برسر نهاده و فرمودند : اى قوم آيا اين عمامه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و اين زره آن سرور و اين شتر سوارى جدّم نيست؟

مى‌گفتند : چرا .

دفعه ديگر به ميدان آمدند و اظهار حسب و نسب خود را كرده و دفعه ديگر با خواندن خطبه و نصيحت و موعظه اتمام حجّت فرمودند و بار ديگر ديدند حضرت عبا برسر كشيده و روى به معركه آوردند، با خود گفتند : خدايا اين بار

نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 687
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست