responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 628

تو اى ديده بربند زين ماجرا

در اين قصّه چون و چرا

بعد از عقد بستن دست فاطمه را بدست قاسم نهاد و فرمود نور ديده اين امانت تو است بگير .

سپس حضرت با برادران از خيمه بيرون آمدند و به عليا مخدّره زينب كبرى فرمود خيمه ايشان را خلوت كنيد

مرحوم ملّا حسين كاشفى در روضة الشّهداء مى‌نويسد : قاسم از يكجانب دست عروس را گرفته در وى مى‌نگريست و سر در پيش مى‌انداخت كه ناگاه از لشگر عمر سعد آواز آمد كه هيچ مبارز ديگر مانده است؟

و در كتاب حدائق الانس نيز نوشته : قاسم و عروس در ميان آواز كوس و نقاره صداى هل من مبارز مى‌شنيدند و برحال زار امام غريب مى‌گريستند، قاسم را طاقت شنيدن سخنان كوفيان طاق شد و ماه صبرش در محاق آمد سپندآسا از جاى برخاست و دست دختر عمو را از دست بداد .

عروس گفت : يابن العمّ اين تريد؟ چه اراده دارى؟

قاسم گفت : خيال سر باختن در پاى عمو دارم‌

فجذبت ذيله و ما نعته عن الخروج، عروس مأيوس دامان داماد را گرفت و با چشم گريان و دل بريان وى را از رفتن به ميدان ممانعت مى‌نمود، قاسم با اشگ گرم و زبان نرم فرمود :

يا بنت العمّ خلّى ذيلى، فانّ عرسنا اخّرناه الى الآخرة، اى دختر عمو دست از دامنم بردار كه عروس ما به قيامت افتاد .

عروس زارزار گريست و ناله نمود و گفت : مى‌فرمائى كه عروسى ما به قيامت افتاد، فرداى قيامت ترا كجا جويم و به چه نشان بشناسم؟

گفت : مرا بنزديك پدر و جدّ طلب كن و بدين آستين دريده بشناس، پس دست آورد و سر آستين بدريد و غريو از اهل بيت برآمد .

نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 628
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست