علّامه مجلسى مىفرمايد :
فلمّا
نظر الحسين عليه السّلام قد برز اعتنقه همينكه امام عليه السّلام ديدند قاسم براى مبارزه
بيرون آمد و مهيّاى جانبازى شده و اذن مىخواهد او را در بغل گرفت و
شروع كرد به گريستن قاسم هم باتّفاق عمو در گريه شد
فجعلا يبكيان حتّى غشى عليهما آنقدر هردو گريستند كه
هردو به حالت غش افتادند .
مرحوم طريحى در منتخب فرموده : امام عليه السّلام پس از گريستن فرمود : يا ولدى اتمشى
برجلك الى الموت اى نور ديده مىخواهى با پاى خود
به طرف مرگ روى؟
قاسم عرض كرد :
دوحى
لروحك الفداء و نفسى لنفسك الوقاء و كيف يا عمّ و انت بين الاعداء وحيدا فريدا .
عمو جان روانم فداى تو باد، چگونه با پاى خود بطرف مرگ نروم و حال آنكه مىبينم تو در ميان دشمن غريب و تنها ماندهاى
فلم يزل الغلام يقبل يديه و دجليه آنقدر قاسم به دست و پاى عمو
بوسه زد تا عمو را راضى كرد .
حضرت اشتياق قاسم را به نهايت ديد چشم از
وى پوشيد ثمّ انّ الحسين شقّ اذياق القاسم و قطع عمامته
نصفين حضرت بدست مبارك خود گريبان و
آستين قاسم را دريد و عمامهاش را دو نيم كرد نيمى را برسرش بست ثمّ اولاها بوجهه قطعه
ديگر را به صورت كفن به گردنش انداخت
و آن جوان را باين شكل آراست كه هركه او را باين هيئت ببيند ترحم كند و دلش بريتيمى
و جوانى او بسوزد و شمشيرى هم به كمرش بست .
قاسم به جهت خداحافظى به خيمه آمد، عروس چشمش به
داماد افتاد او را عازم جهاد ديد از جا جست پيش دويد
عرض كرد : پسر عمو چه اراده
دارى؟
قاسم فرمود :
اراده
جاننثارى دارم، دختر عمّ عروسى ما به قيامت افتاد .