ابن سعد نامرد همينكه ديد شهزادگان و ياران امام عليه السّلام پياده ماندند و يك سمت خيام را از اصحاب و انصار خالى ديد به شمر گفت پيادگان را
بردار و رو به خيام امام ببر و صداى شيون زنان را بلند كن تا حسين و اصحابش پريشان شوند سپاه پسر سعد
به دو فرقه تقسيم شدند، يك فرقه دور امام و اصحاب آن جناب را گرفته بودند
مشغول جنگ و جدال بودند و فرقه ديگر رو به خيام آوردند از جلو طناب خيمهها را بريدند
و خيمهها را مثل حباب سرنگون كردند، زن و بچهها كه در ميان خيمهها بودند بيرون مىدويدند
از اين خيمه به آن خيمه پناه مىبردند،
بهرخيمه كه پناه مىبردند لشگر مىرسيدند آن خيمه را كنده و غارت
مىكردند و كار به جائى رسيده بود كه همه زنان و دختران به خيمه خاص شاه تشنهلبان پناه بردند و در آنجا جمع شدند و بناى ناله و ضجّه و صيحه گذاردند .
شمر ناپاك به آن خيمه هم رسيد دست بىادبى دراز كرد، مخدّرات حرم و بانوان
محترم بيرون خيمه نظر كردند كسى از ياران و اصحاب را نديدند بلكه تا چشم كار مىكرد اعداء و دشمنان بودند چنان شيون
وا محمداه وا علياه سر دادند همينكه صداى شيون زنان به گوش اصحاب
رسيد دانستند كه دشمن رو به خيام كرده خواستند برگردند راه بسته بود، دو يا سه نفر
كه از روى غيرت و حميّت براى حفظ ناموس، دشمن را مىشكافتند و رو به خيام مىآوردند
سپاه شمر آنها را تيرباران كرده و از پاى درمىآوردند .
امام عليه السّلام در ميان معركه صداى شيون زنان را شنيد و حال زار اصحاب
خود را ديد كه نه حالت جنگ كردن دارند و نه قوّه رفتن به سوى خيمهگاه زيرا لشگر ميان
ايشان و خيمه بانوان حائل بودند، اگر ساعتى ديگر بهمين حالت باقى بمانند جملگى گرفتار اشرار شده و همه شهيد مىشوند لذا آن حضرت بانگ برآورد كه اى ياران از
خيمهها بگذريد به خدا بسپاريد خود مشغول جنگ بشويد دشمن را