طرمّاح پيش آمد،
عرض كرد : اى يادگار رسول
خدا من اين راهها را نيكو مىدانم و غير اين جاده راهى ديگر بلد هستم .
حضرت فرمودند :
پيش برو
تا ما از عقب بيائيم .
طرماح پيش افتاد
و قافله غمزده از عقب با دلهاى وحشتزده و حالى افسرده مىرفتند .
ابو مخنف مىنويسد :
اردوى
كيوان شكوه حضرت به راهنمائى طرماح بيابان و صحراء را طى مىكردند تا به عذيب الهجانات
رسيدند و در اين منزل بود كه چهار تن
از انصار و ياوران امام عليه السّلام به اردوى همايونى ملحق شدند و آنها عبارت بودند
از :
هلال بن نافع مرادى، عمرو الصيداوى، سعيد بن ابى ذر غفارى، عبيد اللاهّ
لمذحجى و چند نفر ديگر در منازل قبل يا احيانا بعد به حضرت پيوستند مانند :
حبيب بن مظاهر اسدى، مسلم بن عوسجه و عابس بن سبيب شاكرى و امثال اينها
و قبلا گفتيم وقتى چهار تن يادشده خواستند به امام عليه السّلام بپيوندند حرّ مانع شد ولى با پرخاش و درشتى امام عليه السّلام مواجه شد و بناچار دست از آنها برداشت .
بارى وقتى اين چهار نفر
وارد اردوى امام عليه السّلام شدند حضرت و صحابه آنها را استقبال كرده و با احترام
ايشان را وارد اردو نمودند حضرت پس از گفتن خوش آمد و مرحبا نمودن فرمودند : ما ورائكم بالكوفة ياران از كوفه چه خبر
داريد؟
عرض كردند :
بزرگان
كوفه گرفتار حبّ دنيا و مال شده ولى ضعفا و فقراء آنها دلهايشان
با شما است و شمشيرهايشان به نفع دشمن كار مىكند .
حضرت فرمودند از قيس بن مسهر صيداوى چه خبر
داريد؟ نامه مرا رسانيد يا نه؟ عرض كردند : قربان گماشتگان حصين
بن نمير او را گرفتند و
كتفبسته وى را