قاصدهايتان بسوى من نيامد از دار و ديار خود قدم بيرون ننهادم مرا مضطر
و ملجاء نموديد كه بسوى شما بيايم، حالا آمدهام اگر راست مىگوئيد برهمين رأى ثابت
و برقرار باشيد و اگر از رأى خود برگشتهايد و پيمان را
شكستهايد و آمدنم را كراهت داريد راه را بگشائيد تا به وطن مألوف خود مراجعت كنم .
آن جماعت سكوت اختيار كرده و كلامى و سخنى برزبان نياوردند .
و چنانچه قبلا گفتيم حضرت اشاره فرمودند اقامه نماز را بگويند و پس از
آن به حرّ فرمودند تو با لشگر خود و من نيز با اصحاب خويش نماز مىخوانم .
حرّ به اين عمل راضى نشد و عرضه داشت : ما نيز با شما نماز مىخوانيم لذا حضرت نماز ظهر را با هردو لشگر بطور
جماعت خواندند و به روايت شيخ مفيد در ارشاد بعد از نماز دو لشگر از هم جدا شده هريك
به مقام خود رفتند حرّ به درون خيمه خود رفت ولى لشگر و سپاهيانش كه خيمه نداشتند عنان
مركب خود را بدست گرفتند و
در زير سايه مركبان نشسته و كشيك حضرت را مىكشيدند تا وقت نماز عصر شد باز حضرت از
خيمه بيرون تشريف آوردند و به نماز ايستاده و هردو سپاه با آن امام همام نماز خواندند پس از نماز حضرت خطبهاى ايراد نمودند و بعد فرمودند :
اى مردم از خدا بترسيد و اهل حق را بشناسيد و درصدد آن باشيد، به خدا
قسم اين كار موجب خشنودى خداست، مائيم اهل بيت پيغمبر و
از همه كس بامر امامت و خلافت اولىتر هستيم .
بارى در نماز ظهر گفتم و
باز مىگويم : من به دعوت شما
به اينجا آمدهام، اگر از راه جهالت منكر حق ما هستيد و از آمدن من اكراه داريد اشكالى
ندارد از راهى كه آمدم برمىگردم .
حرّ عرض كرد :
يابن
رسول اللّه به ذات خدا قسم من از آن غدّارها و مكّارها نيستم كه شما را دعوت كرده و
عريضه نوشته باشم نه از كاغذهاى اهل كوفه خبر