زهراست، پدر تو
كه سعد وقاص بود جان براى جدّ او نثار مىكرد تو حالا قصد جان ايشان مىكنى، مكن و
از خداى بترس و از شرمسارى روز قيامت برانديش و جواب حضرت رسالت را آماده باش كه چون در قيامت از تو پرسد كه چرا با فرزندم خصومت كردى و تيغ در روى او كشيدى چه حجّت
خواهى آورد و چه عذرى خواهى گفت، ديگر
آنكه سه نامه بدست خود نوشته بدو فرستادهاى و او را خواندهاى و او سخن تو را اجابت
كرده به قول تو روى بدين جانب آورده است و تو اكنون قصد كشتن وى مىكنى، مردمان تو
را غدّار و بىوفاء گويند و
دوستان اهل بيت تا قيام قيامت برتو ناسزا گويند، مكن،
مكن كه نكو محضران چنين نكنند .
عمر سعد از وى روى بگردانيد و پسر مهتر
را گفت : تو چه مىگوئى؟
گفت : آنكه برادرم
مىگويد اگرچه راست است ولى نسيه است و آنچه پسر زياد
مىدهد نقد مىباشد و هيچ عاقل نقد را به نسيه ندهد و حاضر را برغايب اختيار نكند .
نقد را رايگان ز دست مده
وز پى نسيه روزگار مبر
گفت صوفى كه آبكامه نقد
از عسلهاى نسيه نيكوتر
عمر سعد گفت : اى پسر راست مىگوئى حالا ما دنيا را اختيار كرديم تا حال آخرت چون شود، پس روز
ديگر عمر سعد بدار الاماره رفت و گفت راضى
شوم به حرب حسين .
ابن زياد شادمان شد و پنج هزار
كس بدو داد و بجانب كربلاء گسيل كرد
و چون از شهر بيرون آمد يكى گفت : يابن سعد به
حرب فرزند رسول خدا مىروى؟
گفت : آرى اگرچه حرب
حسين در دنيا موجب عار است و در آخرت موصل به نار امّا حكومت ملك رى نيز سبب ذوق و
حضور است و واسطه عيش و سرور و عمر سعد اينجا بيتى چند مىگويد
كه ابو المفاخر رازى ترجمهاش را براين وجه