12.
«أفَمن وَعَدنه وعداً حَسَناً فَهو لقيه، كَمن متَّعنه مَتعَ الحيوةِ الدُّنيا
ثُمّ هو يَومَ القيمةِ مِنالمُحضَرينَ/ آيا كسى كه به او
وعدهاى نيكو داديم و او به آن خواهد رسيد، مانند كسى است كه به بهره زندگانى دنيا
بهرهمندش ساختهايم؛ سپس او در روز قيامت، از حاضر شدگان در صحنه عذاب است؟»
(قصص/ 28، 61) با همه اختلافى كه در شأن نزول آيه وجود دارد، نام ابوجهل، به صورت
مصداق «من متّعنه»، برجستهتر است.[1] 13. ابوجهل با شنيدن شجره
ملعونه در قرآن (اسراء/ 17، 60) كه به گفته مفسّران، درخت زقّوم است، به طعنه
مىگفت: چگونه ممكن است درختى در آتش باشد، با اينكه آتش آن را مىسوزاند؟ و نيز
مىگفت: رفيق شما پيامبر] مىگويد: آتش جهنم سنگ را مىسوزاند و آتشگيره آن را
مردم و سنگ مىداند: «وَقودُها النّاسُ و الحِجارَةُ». (بقره/ 2، 24)[2] خداوند در آيه 60 اسراء/ 17 مىفرمايد:
آن را آزمونى براى مردم قرار دادهايم و در آيات 64- 65 صافات/ 38 مىفرمايد: آن
درختى است كه از ژرفاى دوزخ برمىآيد و ميوهاش گويى سرهاى شياطين است: «إنّها شَجَرةٌ تَخرُجُ فِى أصلِالجَحيمِ* طَلعُها كأنَّه
رُءُوسُ الشَّيطينِ» و آن، غذاى گناهكاران است: «إنّ شَجرتَ الزَّقُّومِ* طَعامُ الأَثيمِ* كَالمُهلِ يَغلى فِى
البُطون* كَغَلىِ الحَميمِ/ همانا درخت زقوم، خوراك
گناهكاران] است كه مانند فلز گداخته در شكمها مىجوشد؛ چون جوشيدن آب گرم». (دخان/ 44، 43- 46) 14. اسراء/ 17، 73: «و إن كادُوا لَيَفتِنونَك عَن الَّذى أوحَينا إليكَ لِتَفتَرِى
عَلينا غَيرَه و إذاً لاتَّخذوكَ خَليلًا». سيوطى از قول
ابنعبّاس آورده است كه ابوجهل، اميّة بنخلف و ديگر سران قريش نزد پيامبر آمده،
گفتند: خدايان ما را بپذير تا در آيينت درآييم.[3] گويا پيامبر از جدايى قوم خويش نگران بود و اسلام آوردن آنان را
دوست مىداشت كه آيه پيشين و دو آيه ديگر نازل شد و حضرت را از گرايش به آنان
برحذر داشت: «و لَولا أن ثَبَّتنكَ لَقد كِدتَّ تَركَنُ إليهم شَيئاً
قَليلًا/ و بسا نزديك بود تو را از آنچه بر تو وحى مىكنيم، به حيله غافل
كنند تا غير از آن را بر ما بربندى و آنگاه بىگمان تو را دوست گيرند و اگر گامت
را استوار نداشته بوديم، چه بسا نزديك بود اندك گرايشى به آنان بيابى». (اسراء/ 17، 74) 15.
«و قالوا لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى تَفجُر لَنا مِن الأرضِ يَنبوعاً* أو تُسقِطَ
السَّماءَ[1]. جامعالبيان، مج11، ج 19، ص 119- 120؛ مجمعالبيان، ج 7، ص 408 [2]. جامعالبيان، مج9، ج 15، ص 143 [3]. الدرالمنثور، ج 5،ص 318