نام کتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) نویسنده : موحدی، محمد رضا جلد : 1 صفحه : 39
هنگامى كه آن دو زن به خانه رفتند، پدر از آنان پرسيد: «چگونه است كه امروز پيش از آن زمانى آمده ايد كه هر روز مى آمديد؟ مگر گوسفندان را آب نداده ايد؟» گفتند: «داده ايم» و از ماجراى خود سخن گفتند. پرسيد: «چگونه مردى بود؟» گفتند: «مردى صالح و رحيم بود.» آن گاه به يكى از آنان گفت: «برو و او را بياور تا مزدش را بدهيم.» يكى از آنان برخاست و رفت. مفسران در نام پدر آنان اختلاف دارند. برخى چون مجاهد، ضحاك، سدى و حسن او را شعيب عليه السلام مى دانند. حق تعالى از اين خصلت نيكوى موسى سخن گفته است: يكى از آن دو خواهر شرم زده نزد موسى رفت. گفته اند: «رويش را بسته بود.» برخى گفته اند: «آستين بر روى خود گرفته بود.» به موسى گفت: «پدرم براى آنكه مزد تو را بدهد، تو را نزد خود مى خواند.» موسى برخاست و در پى دختر به راه افتاد. اگر ناگزير نبود نمى رفت و مى گفت: «من مزدى نمى خواهم.» دختر در پيش مى رفت و موسى به دنبال او. بادى برخاست و جامه از اندام دختر افكند. موسى گفت: «در پشت سر من قرار گير تا من از پيش بروم.» گفت: «تو راه را مى شناسى؟» گفت: «هرگاه كه راه را به اشتباه روم، سنگى از جانب راه راست بينداز تا من از آن سو بروم.» موسى به خدمت شعيب رسيد و قصه خود را به او گفت. شعيب به او بشارت داد و به او گفت: «نترس كه از دست ستمگران نجات يافته اى، از آن رو كه فرعون بر اين سرزمين فرمانروايىّ و سلطه اى ندارد.» يكى از آن دو دختر به شعيب گفت: «اى پدر، اين مرد را به خدمت گير؛ چراكه بهترين فردى است
نام کتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) نویسنده : موحدی، محمد رضا جلد : 1 صفحه : 39