responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) نویسنده : موحدی، محمد رضا    جلد : 1  صفحه : 40

كه مى توانى او را به خدمت گيرى. او مردى است نيرومند و امين.» پدر پرسيد: «نيرو و امانت او را چگونه دريافتى؟» گفت: «از آنجا دريافتم كه سنگى را كه گروهى بسيار نمى توانستند بردارند، او به تنهايى برداشت و كنار نهاد. او را از اينجا امين شناختم كه در راه مرا در پشت سر خود قرار داد تا به اندام من نگاه نكند.» پس از آن شعيب عليه السلام به موسى گفت: «من مى خواهم كه از اين دختران خود يكى را به تو بدهم.» او گفت: «من چيزى ندارم تا به مهر او دهم.» شعيب گفت: «از تو چيزى نمى خواهم، چراكه تو هيچ ندارى، ليكن بايد هشت سال براى من كار كنى و آنچه اجرت آن باشد مهر او قرار دهى. اگر چنان كه ده سال مزدورى كنى، دو سال افزون تر خدمت كرده باشى و اين كرمى است از جانب تو و من نمى خواهم كه رنجى بر تو بنهم و ان شاءاللّه كه مرا از جمله صالحان و شايستگان و وفاكنندگان به عهد و پيمان بيابى.»
نام يكى از اين دختران صفوره بود و نام ديگرى راليا. شعيب صفوره را به موسى داد. بعضى ديگر از مفسران گفته اند: «دختر بزرگ تر صفوره نام داشت و دختر كوچك تر صفيرا.» موسى به شعيب گفت: «مرا به شبانى مى فرمايى، از اين رو براى من بايد عصايى باشد تا با آن گوسفندان را برانم و از درّندگان محفوظ دارم.»
اهل اخبار و سيره درباره آن عصا اختلاف دارند. برخى گفته اند: «آن عصا بود كه آدم عليه السلام از بهشت آورد و هنگامى كه آدم از دنيا رفت، جبرئيل عليه السلامعصاى او را برداشت. چون موسى عليه السلام از شعيب عليه السلام عصا خواست، جبرئيل آمد و آن

نام کتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) نویسنده : موحدی، محمد رضا    جلد : 1  صفحه : 40
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست