responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) نویسنده : موحدی، محمد رضا    جلد : 1  صفحه : 119

هركجا ماهى مى رفت همچون سنگ خشك مى شد».
نيز عبداللّه بن عباس چنين روايت كرده است: «رسول ـ صلوات اللّه عليه ـ گفت: چون به صخره رسيدند، سر بر آن نهادند و آراميدند. ماهى در سبد بجنبيد. موسى خفته بود و جوان بيدار بود. ديد ماهى شور بريان از سبد بيرون جهيد و به دريا رفت، آن مقدار كه در آب مى رفت راهى در آب آشكار مى شد. وقتى موسى از خواب بيدار شد. جوان فراموش كرد به موسى خبر دهد. برخاستند و رفتند. آن روز و آن شب راه رفتند. روز ديگر هنگام چاشتگاه موسى عليه السلام خسته بود و گرسنه، گفت: آتنا غدائنا؛ چاشت ما را بياور. با سخن موسى جوان به ياد ماهى و رفتن او در دريا افتاد».
نيز گفته اند: خداوند ماهى را زنده كرد. ماهى از سفره بيرون جهيد و به دريا رفت. هرجا او در آب مى رفت آب آنجا يخ مى بست تا آنكه راهى از يخ بر آب آشكار شد. موسى از آن راه رفت و به خضر رسيد».
كلبى گفته است: يوشع بن نون وضو مى گرفت. چشمه اى بود كه آن را «عين الحياة» مى خواندند و آب آن چشمه بر هر جا نور مرده مى رسيد، جانور زنده مى شد و قطره اى آب از دست يوشع بر ماهى چكيد. ماهى زنده شد و در آب جهيد. راهى خشك در زير آب پيدا شد. نيز گفته اند: ماهى بسيار شور بود. اندكى از آن خوردند و موسى خوابيد. يوشع ماهى را برد كه در آب بشويد، شايد شورى آن كمتر شود. در چشمه حيوان ماهى را شست، چون آب به ماهى رسيد، زنده شد و از دست يوشع به درون آب جهيد و راهى در آب پيش آورد.

نام کتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) نویسنده : موحدی، محمد رضا    جلد : 1  صفحه : 119
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست