نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 7 صفحه : 267
[معناى
فطر و فطرت و حنيف ]
(إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ ...) راغب در
مفردات خود گفته است: معناى اصلى كلمه فطر چاك زدن چيزى است از طرف
درازاى آن، مثلا گفته مىشود فطر فلان كذا- فلانى فلان چيز را چاك زد
اين معناى اصلى فطر است، البته مشتقات آن، معانى ديگرى را مىدهند، مثلا
افطر فلان فطورا- فلانى فطور خورد ، و فطور آن چيزى است كه
روزهدار با خوردن آن روزه خود را بشكند يا افطار كند. و نيز انفطر انفطارا-
درخت شكفت، و يا زمين روئيدن آغاز كرد ، و در جمله (هَلْ
تَرى مِنْ فُطُورٍ) به معناى اختلال است، و البته اختلال و از هم
پاشيدگى دو قسم است:
يكى آن
اختلالى كه داراى مفسده است، و يكى آنكه از روى مصلحت انجام مىشود، در آيه شريفه(
السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا)- روزى كه آسمان
شكافته و از هم پاشيده مىشود، و وعدههاى او عملى و تخلف ناپذير است به
معناى قسم دوم آمده است. و در فطرت الشاة به معناى دوشيدن گوسفند است
با دو انگشت، و در فطرت العجين به معناى نان فطير پختن و خمير را قبل
از ورآمدن نان كردن است.
و يكى ديگر
از مشتقات اين كلمه لفظ فطرت است، و معنايش اين است كه:
خداوند چيزى را طورى بيافريند كه خواه ناخواه فعلى از افعال را انجام داده و يا اثر
مخصوصى را از خود ترشح دهد و به همين معنا در آيه(فِطْرَتَ
اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها) به كار رفته.
زيرا در اين
آيه اشاره كرده است به اينكه خداوند مردم را طورى آفريده كه طبعا و به ارتكاز خود،
خدا را بشناسند. و(فِطْرَتَ اللَّهِ) عبارت است از قدرت
بر شناختن ايمانى كه با آب و گل آدمى سرشته شده است، چنان كه آيه شريفه(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ
اللَّهُ) به آن اشاره مىكند. و در باره معناى حنيف گفته
است: حنف به معناى اعراض از گمراهى و ميل به استقامت است، هم چنان
كه جنف به معناى اعراض از استقامت و ميل به گمراهى است. و اگر
مىبينيد حاجيان و هر كسى را كه ختنه شده است حنيف مىنامند براى اشاره به اين است
كه اين اشخاص متدين به دين ابراهيم (ع) هستند. و أحنف كسى را گويند كه
در پايش كژى باشد، و اين از باب تفاؤل است. بعضيها هم گفتهاند كه: از اين باب
نيست، بلكه استعاره است براى مجرد كجى.[1]
اينك در تفسير آن مىگوييم: پس از آنكه ابراهيم (ع) از شرك قومش و از شركاى آنان
با گفتن(يا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ ...) تبرى جست و
حال آنكه تدريجا به آن رسيد زيرا