نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 7 صفحه : 264
و اما عوام- آنان هم
به قدر فهم خود فهميده و به خود مىگويند افول به معناى غروب و غروب هم به معناى
زوال نور و از بين رفتن نيرو و قدرت است، و در حقيقت چيزى كه دستخوش افول مىشود،
شبيه سلطان معزولى است كه ديگر اثر و نيرويى ندارد، و چيزى كه چنين باشد شايسته
پرستش نيست.
پس اين كلام
كوتاه، يعنى جمله(لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ) كلمهاى است كه هم
مقربين از آن بهره مىبرند، و هم اصحاب يمين و هم اصحاب شمال، و چنين كلامى
كاملترين ادله و بهترين برهان است.
[نكتهاى
در مورد ترتيب احتجاجات ابراهيم (ع) عليه بت پرستان و ستاره پرستان]
علاوه بر
اين، در اين كلام كوتاه، يك نكته باريك ديگرى نيز هست، و آن اين است كه ابراهيم
(ع) با مردمى احتجاج و مناظره مىكرده كه اطلاعاتى از نجوم داشته و معتقد بودند كه
ستاره وقتى كه در ربع شرقى آسمان در حال صعود باشد نيرويش قوىتر و اثرش بيشتر از
ساير نقاط مدار است، هم چنان كه در موقع غروب و در نقطه غربى افق اثرش كمتر و
نيرويش ضعيفتر است. ابراهيم (ع) با كلام كوتاه خود اشاره به اين نكته دقيق كرده و
فهمانيد كه معبود آن كسى است كه هيچوقت تغيير حالت ندهد و قدرتش مبدل به عجز، و
كمالش دستخوش نقصان نگردد، و شما خود معتقديد كه اثر و نيروى كوكب در وقتى كه صعود
مىكند، با آن وقتى كه مشرف به غروب است، يكسان نيست. بنا بر اين، از نظر علماى
نجوم هم ميان افول و طلوع فرق بوده و در افول خاصيت بيشترى براى ابطال ربوبيت
كواكب هست.
اين بود آن
مقدار از كلام فخر رازى كه محل حاجت و نياز ما بود.[1]
اگر خواننده محترم در آنچه بيان گرديد دقت نمايد، خواهد فهميد كه اين تفننى كه فخر
رازى مرتكب شده و تقسيمى كه براى برهان كرده و هر سهمى را به يك طايفه از نفوس
داده، نه لفظ آيه دلالت بر آن دارد و نه شبهه ستارهپرستان و اصحاب نجوم با آن رفع
مىشود، براى اينكه صابئين و اصحاب نجوم نمىگفتند كه فلان جرم سماوى، الهى است
واجب الوجود، داراى قدرتى مطلق و قوهاى غير متناهى تا ابطال عقيدهشان محتاج به
اين حرفها باشد. بلكه معتقد بودند كه ستاره مزبور هم مانند ساير موجودات، موجودى
است ممكن و معلول ذات بارى تعالى. اما چيزى كه هست اينست كه اين موجود داراى حركتى
است دائمى كه با حركت خود، زمين و عوالم زمينى را تدبير مىنمايد. و خواننده محترم
مىداند كه هيچيك از سخنان فخر رازى جوابگوى اين عقيده نمىشود، و گويا خودش هم
متنبه به اين معنى شده