نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 5 صفحه : 549
فتواى تو چيست؟ محمد بن على گفت يا امير المؤمنين
مرا از نظر دادن معفو بدار، خليفه گفت تو را به خدا سوگند مىدهم نظريهاى كه دارى
به من بگو، محمد بن على گفت: حال كه مرا به خداى تعالى سوگند مىدهى نظر من اين
است كه اين دو دسته از فقها خطا رفتند، و سنت را در اين مساله تشخيص ندادند، براى
اينكه قطع دست دزد بايد از بند اصول انگشتان باشد و كف دست بايد باقى بماند، خليفه
پرسيد: دليل بر اين فتوايت چيست؟ محمد بن على گفت: دليلش گفتار رسول خدا 6 است
كه فرموده سجده سجود بايد بر هفت عضو بدن صورت بگيرد، 1- صورت، 2 و 3- دو دست، 4 و
5- دو زانو، 6 و 7- دو پا، و اگر دست دزد را از مچ قطع كنند، و يا از مرفق ببرند
ديگر دستى برايش نمىماند تا با آن سجده كند، خداى تعالى هم فرموده:(وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ)، محل سجده همه از آن خدا است، يعنى اين اعضاى
هفتگانه كه بر آن سجده مىشود از آن خدا است،(فَلا
تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً) و چيزى كه از آن خدا باشد قطع
نمىشود، معتصم از اين فتوا و اين استدلال تعجب كرد، و خوشش آمد، دستور داد دست آن
دزد را از بيخ انگشتان قطع كنند، و كف دستش را باقى بگذارند ابن ابى داود گفت:
وقتى محمد بن على اين نظريه را داد و معتصم بر طبق آن عمل كرد قيامت
من بپاخاست و آرزو كردم كه كاش اصلا زنده نبودم.
ابن ابى
زرقان مىگويد: ابن ابى داود گفت: بعد از سه روز به حضور معتصم رفتم و گفتم: خير
خواهى براى امير المؤمنين بر من واجب است و من آنچه به عقلم مىرسد پيشنهاد مىكنم
هر چند كه با دادن اين پيشنهاد به آتش دوزخ روم، معتصم پرسيد: پيشنهاد تو چيست؟
گفتم اين
درست نيست و به صلاح سلطنت تو نبود كه به خاطر پيش آمدى كه كرده و امرى از امور
دين كه بر تو مشكل شده و همه فقها و علماى رعيت خود را جمع بكنى آن گاه مساله خود
را مطرح كنى، و از آنها نظريه بخواهى، در حالى كه همه فرزندان امير المؤمنين و
امراى لشگرش و وزرايش و دفتردارانش همه ناظر جريانند و آنچه واقع شود به گوش مردم
كه پشت در دربارند مىرسانند، آن وقت نظريه تمامى فقها و علماى رعيت خود را رها
كند و سخن مردى را بپذيرد كه جمعيت اندكى از اين امت قائل به امامت اويند، و ادعا
مىكند كه او سزاوارتر از امير المؤمنين به مقام خلافت است، مع ذلك به حكم او حكم
كند و حكم همه فقها را ترك گويد؟! ابن ابى داود مىگويد وقتى سخنم به اينجا رسيد، رنگ
امير المؤمنين تغيير كرد، و متوجه هشدارى كه من دادم شد، و گفت خدا در برابر اين
خيرخواهيت خيرت دهد.
مىگويد روز
چهارم دستور داد به فلانى كه يكى از دفترداران وزرايش بود به اينكه محمد بن على را
به منزلش دعوت كند و او وى را دعوت كرد ولى او دعوت وى را نپذيرفت
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 5 صفحه : 549