responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 3  صفحه : 370

احساس خطر مى‌كنم و چنين مى‌فهمم كه اگر اين مرد پيغمبر باشد و ما با او ملاعنه كنيم در روى زمين احدى از ما باقى نمى‌ماند و خرد و كلان ما نابود مى‌شوند. پرسيدند: پس به نظر تو بايد چه كنيم؟ گفت: من به نظرم مى‌رسد كه خود او را در كار خود حكم كنيم، چون من او را مردى مى‌يابم كه هرگز به باطل حكم نمى‌كند، گفتند: اختيار با تو است، هر چه صلاح مى‌دانى بكن، شرحبيل نزد رسول خدا ص شد و عرضه داشت: من پيشنهادى دارم بهتر از ملاعنه كردن با تو، پرسيد چيست؟ عرضه داشت: اينكه امروز تا به شب و امشب را تا به صبح در صلاح كار ما بينديش، فردا هر حكمى كه به صلاح ما بكنى نافذ و از ناحيه ما پذيرفته باشد، رسول خدا ص (پسنديد و) برگشت و با ايشان ملاعنه نكرد و با ايشان بر اين مبنا كه جزيه بپردازند مصالحه كرد.[1]

[مباهله، مخصوص داستان نصاراى نجران نبوده و رسول اللَّه 6 در مقام مباهله با يهود نيز بر آمده بود]

و در همان كتاب است كه ابن جرير از علباء بن احمر يشكرى روايت كرده كه گفت:

وقتى آيه شريفه:(فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ ...) نازل شد، رسول خدا ص فرستاد تا على و فاطمه و حسنين ع بيايند و يهود را دعوت كرد براى اينكه با آنان ملاعنه كند، جوانى از يهوديان گفت: واى بر شما مگر ديروز نبود كه با برادرانتان كه بعدا به صورت ميمون و خوك مسخ شدند عهد بستيد كه هرگز ملاعنه نكنيد، يهود اين تذكر را كه شنيدند، از ملاعنه منصرف گشتند.[2] مؤلف قدس سره: اين روايت مؤيد اين احتمال است كه ضمير در جمله:(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ) به كلمه: حق در جمله:(الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ) برگردد، و معناى جمله چنين باشد پس هر كس كه بر سر حق با تو بگو مگو كرد به او بگو ... در نتيجه اين نظريه تاييد مى‌شود كه حكم مباهله مخصوص داستان نصاراى نجران و مساله عيسى بن مريم كه اخبار بسيار زيادى آن را حكايت نموده و بيشترش را نقل كرديم نبوده و معلوم مى‌شود رسول خدا ص تنها با اين طايفه مباهله نكرده بلكه بعد از مباهله با آنان در مقام مباهله با يهود هم بوده است.[3]


[1] الدر المنثور ج 2 ص 38.

[2] الدر المنثور ج 2 ص 39.

[3] در اينجا لازم ديدم، تذكر دهم كه مسئله مباهله اختصاص به شخص رسول خدا ص و آنهم در خصوص ماجراى نصاراى نجران ندارد، بلكه همانطور كه مؤلف قدس سره در رساله اعجاز خود فرموده، مباهله از معجزات باقيه اسلام و قرآن است، او چنين فرموده است: هر فرد با ايمان مى‌تواند به اولين پيشواى خود پيامبر اسلام ص تاسى نموده، در راه اثبات هر حقيقتى از حقايق ثابته دين با همين سلاح پنجه در پنجه خصم خود انداخته، با درخواست از پيشگاه خداى توانا، فرمان نابودى وى را صادر كند.

اين دانشمندان هر وقت خواستند، مى‌توانند با فردى از افراد با ايمان مسلمين مباهله كرده، حقانيت اين آئين پاك و دعاوى آن را آزموده و ثبوت هويت معجزه را از نزديك و با رأى العين، مشاهده نمايند. اين گوى و اين ميدان . نقل از ترجمه رساله.

ائمه اهل بيت ع هم نه تنها اين عمل را مشروع دانسته‌اند، بلكه بدان سفارش هم كرده‌اند، از آن جمله امام صادق ع به ابى مسروق كه پرسيده بود: ما هر گاه با مخالفين مذهب، به آيه:(أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) احتجاج مى‌كنيم، مى‌گويند در شان امراى جنگ نازل شده و آن گاه كه به آيه:(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ...) احتجاج مى‌كنيم مى‌گويند در باره مؤمنين نازل شده، و زمانى كه به آيه:(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‌) استدلال مى‌كنيم، مى‌گويند در باره قرباى مسلمين نازل شده( مى‌گويد: هر دليل ديگرى در نظرم بود، براى امام ذكر كردم) فرمود: وقتى چنين بحثهايى پيش مى‌آيد و به چنين افرادى بر مى‌خوريد كه حق را نمى‌پذيرند، با ايشان مباهله كنيد. و نيز در جلد دهم چاپ جديد بحار صفحه 452 از محمد بن نعمان، از امام صادق ع دستورى در اين باره نقل شده است.

و در داستان مباهله و قاطعيت آن نمونه‌هايى در طول تاريخ اسلام و تشيع واقع شده، كه اجمال دو تاى آنها و تفصيل يكى از آنها، از نظر خواننده مى‌گذرد:

اما آن دو داستان كه اجمالش را ذكر مى‌كنيم، يكى داستان خيراتى خادم امام جواد ع است كه به احمد بن عيسى پيشنهاد مباهله داد و او ترسيد و بحق اعتراف كرد. و روايتش در جلد دوازدهم چاپ قديم بحار الانوار صفحه 127 آمده. و ديگرى داستان مباهله يك مسيحى ديرانى، با يك يهودى است كه در همان مجلس مباهله، زمين زير پاى يهودى و خود او يك جا آتش شد و روايتش را مرحوم مجلسى در جلد دهم چاپ جديد بحار الانوار صفحه 65 آورده است.

و اما آن نمونه‌اى كه اصل روايتش آورده مى‌شود، داستانى است كه نجاشى رضوان اللَّه عليه در كتاب رجال خود صفحه 279 در معرفى محمد بن احمد بن عبد اللَّه بن قضاعة بن صفوان بن مهران نقل كرده، مى‌گويد: وى در دربار سلطان بن حمدان مقام و منزلتى داشت و علت آن اين بود كه روزى در حضور سلطان با قاضى موصل در مساله امامت مناظره كرد و رشته بحث به اينجا كشيده شد كه به پيشنهاد ابن قضاعه مباهله كنند، قاضى قول فردا را داد و در موعد مقرر حاضر شد، با ابن قضاعه مباهله كرد. سپس دست در دست ابن قضاعه نهاد و از مجلس خارج شد. و اين قاضى كسى بود كه همه روزه به در بار سلطان مى‌آمد، آن روز و فرداى آن روز نيامد. سلطان بدنبالش فرستاد، رسول برگشت و گفت: قاضى همان ساعت كه با ابن قضاعه دست داده بود، دستش ورم كرده و تب مى‌كند و سياه مى‌شود و فرداى آن روز به هلاكت مى‌رسد و اين جريان همه جا منتشر مى‌شود. و لذا ابن قضاعه نزد همه امراء و سلاطين آن روز داراى مقام و منزلتى مى‌شود.

نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 3  صفحه : 370
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست