نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 2 صفحه : 633
شيطان را بر عقل بنده مؤمنش مسلط فرمايد.
[بيان
نادرستى آن سخن و رد دلائل آن]
وجه نادرستى
اين سخن اين است كه همانطور كه خداى تعالى عادلتر از آن است، بزرگتر از اين هم
هست كه گفتار خود را مستند به يك عقيده كودكانه باطل كند، و لو از باب آن مثل
معروف باشد، مگر اينكه بعد از استناد و تشبيه بطلان آن عقيده را هم بيان كند، و
دارنده چنان عقيدهاى را تخطئه نمايد، چون خودش در كلام مجيدش فرموده: (لا
يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ)- باطل نه در
عصر نزول به آن راه دارد، و نه در اعصار بعد [1].
و نيز فرموده: (إِنَّهُ
لَقَوْلٌ فَصْلٌ، وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ)- به يقين قرآن معيار جدا سازى حق از
باطل است، نه شوخى .[2] و اما
اينكه گفت: تصرف شيطان در عقل بشر و تباه ساختن عقل او به وسيله شيطان از عدل خدا
به دور است، در پاسخ مىگوئيم اين اشكال عينا به خود او متوجه مىشود، كه تباهى
عقل را مستند به عوامل طبيعى مىداند، چون اين نيز بالآخره به خدا منتهى مىشود، و
خدا اين رابطه تضاد را ميان عقل و آن عوامل قرار داده، و اما اينكه چرا قرار داده؟
هر پاسخى كه شما از اين اشكال بدهيد، پاسخ از اشكال خودتان نيز خواهد بود.
علاوه بر
اينكه اشكال در اين نيست كه چرا خداى تعالى عقل آدمى را باطل مىكند، چون وقتى عقل
نبود تكليف هم مرتفع مىشود، و موضوع تكليف منتفى مىگردد، اشكال در اين است كه با
بقاى عقل به حال خود، ادراك عقلى از مجراى حق بيرون رفته و از راه صحيح منحرف
گردد، مثلا يك انسان عاقل به خاطر دخل و تصرف شيطان خوب را زشت و زشت را زيبا
ببيند، و يا حق را باطل و باطل را حق بپندارد، اين است آن چيزى كه نمىشود به خدا
نسبت داد.
و اما از بين
رفتن عقل (يعنى نيروى تشخيص) و منتفى شدن تكليف به دنبال تباهى آن، اين هيچ اشكالى
ندارد، (نظير نابينا شدن و بىدندان شدن و بيمار گشتن) كه همه اينها مستند به
طبيعت و يا به شيطان (و در آخر هم مستند به خدا است).
از اين هم كه
بگذريم نسبت دادن جنون ديوانگان به شيطان، بطور استقلال و بدون واسطه نيست، بلكه
شيطان اگر كسى را ديوانه مىكند به وسيله اسباب طبيعى است مثلا اختلالى در اعصاب
او پديد مىآورد، و يا آفتى به مغز او وارد مىكند، هم چنان كه فرشتگان كه