نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 15 صفحه : 561
تصرفات را در زمين بكند (و خداوند زمين و
آنچه در شكم آن و در دريا و خشكى آنست، براى بشر مسخر و رام كرده است، تا بتواند
در آنها تصرف كند)، نه خلافت به معناى حكومت بر امت و چرخاندن آسياى مجتمع آن، (تا
معنايش اين شود كه هر كس خليفه مسلمين شود خدايش خليفه كرده، اگر خوب باشد كه هيچ
اگر هم بد باشد خدا خودش مىداند با او چه معامله كند و اما افراد امت بايد اوامر
آن خليفه را هر چند مثلا كشتن اخيار و ابرار باشد اطاعت كنند).
از اين هم كه صرف نظر كنيم اصلا متن روايت اضطراب دارد و صدر و ذيلش
با هم تطبيق نمىكند، براى اينكه اگر مراد از اينكه گفت خلافت از جانب خداست اين
باشد كه تسلط خليفه بر مردم به تقدير خداست و به عبارت ديگر تكوين آن منسوب به
خداى سبحان است، هم چنان كه درباره سلطنت نمرود فرموده:(
أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ)- اينكه خدا سلطنتش
داده [1] و از
فرعون حكايت كرده كه گفت:(أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ
مِصْرَ )[2].
كه خود بسيار روشن است كه خلافت به اين معنا مستلزم وجوب اطاعت خليفه
و حرمت مخالفت با وى نيست و گر نه لازم مىآيد كه اصل دعوت دينى نقض شود و اطاعت
امثال نمرودها و فرعونها و صدها نظائر آن واجب باشد.
و اگر مراد از اين جمله در صدر روايت اين باشد كه خدا به حكم دين
خلافت او را امضاء كرده و به عبارت ديگر قانونا منسوب به خداى تعالى است و در
نتيجه اطاعتش در آنچه امر مىكند واجب است، هر چند كه امر به گناه و خيانت باشد،
اينهم كه نقض صريح احكام دينى است و اگر بگويى در غير معصيت خدا اطاعتش واجب است،
چون رسول خدا 6 فرموده بود: لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق [3]، در اين صورت پس جدا شدن از جماعت
و نافرمانى خليفه جايز است ولى اين با صدر روايت نمىسازد.
و نظير اين اشكال در ذيل روايت وارد است، كه مىگفت: اما تو!
بر تو واجب است كه هر چه خدا گفته اطاعت كنى ، زيرا اگر مقصود از هر چه خدا
امر كرده اين است كه هر چه خليفه گفته، گر چه نافرمانى خدا باشد، اطاعت كنى، باز
نقض صريح تشريع احكام مىشود و اگر مراد از آن اطاعت خدا است، هر چند نافرمانى
خليفه باشد نقض صريح صدر روايت مىشود.