مؤلف: آنچه وى روايت كرده در باب در هم پيچيده شدن زمين مغايرتى با
روايت قبلى كه از آن به خسف تعبير كرد ندارد.
و اما اولين وجه از آن وجوه- كه ما پنجمش را نقل كرديم- اين است كه:
ملائكه تخت را نزدش آورده باشند. دوم اينكه: باد آن را آورده باشد. سوم اينكه:
خداى تعالى حركاتى متوالى در آن تخت خلق كرده باشد. چهارم اينكه: در زمين فرو رفته
باشد و در پيش روى سليمان سر از زمين درآورده باشد. پنجم اينكه: خدا آن را در جاى
خودش معدوم و در پيش روى سليمانش اعاده كرده باشد.
البته در اينجا وجه ديگرى هست كه بعضى از مفسرين آن را گفتهاند و آن
اين است كه: به طور كلى وجود موجودات لحظه به لحظه از ناحيه خدا افاضه مىشود و
وجود آن اول، در آن دوم باقى نيست و خداى تعالى هستى را در آن اول افاضه كرد براى
تخت آن زن در سبا، سپس در آن بعد افاضه هستى كرد براى آن در نزد سليمان. و اين
وجوه در ممتنع و محال بودن مثل وجه پنجماند و در دليل نداشتن، مانند بقيه وجوه
مىباشند.
و در همان كتاب است كه عياشى در تفسير خود و با سند روايت كرده كه
موسى بن محمد بن على بن موسى (يعنى موسى مبرقع، فرزند حضرت جواد (ع)، به يحيى بن
اكثم (بزرگترين دانشمند آن روز)، برخورد و ابن اكثم از او سؤالاتى كرد و او گفت:
من داخل شدم بر برادرم على بن محمد، (امام هادى، ع) و ميان من و او مواعظى گفتگو
شد، تا آنجا كه من سر در طاعتش نهادم و عرضه داشتم فدايت شوم، ابن اكثم از من
مسائلى پرسيده و فتوا خواسته است، برادرم خنديد و پرسيد آيا فتوا دادى در آن
مسائل؟ عرضه داشتم: نه، فرمود چرا؟ عرضه داشتم چون آن مسائل را نمىدانستم، فرمود:
آنها چه بود؟ عرضه داشتم: يكى اين بود كه گفت مرا خبر ده از سليمان. آيا محتاج به
علم آصف بن برخيا بود؟ آن گاه مسائل ديگر را هم گفتم.
در پاسخ فرمود اى برادر بنويس: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، مراد از
اين آيه پرسش كردى كه خداى تعالى در كتابش فرموده:(قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ) و
او آصف بن برخيا است و سليمان از آنچه آصف مىدانست عاجز نبود، ليكن مىخواست به
مردم بفهماند كه آصف، بعد از او وصى و حجت است و علم آصف پارهاى از علم سليمان
بوده، كه به امر خدا